جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قریع

قریع

قریع
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
فرهنگ لغت هوشیار

قریع

قریع
فعیل است برای مبالغه. (اقرب الموارد). سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

قریع

قریع
ابن عوف بن کعب بن سعد بن زیدمناه بن تمیم. تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقه به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب) (منتهی الارب). رجوع به قریعی شود
قریعبن حرث بن نمیربن عامر بن صعصعه، و نسبت به آن قریعی است. تیره ای است از قیس بن عیلان. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قریعی شود
لغت نامه دهخدا

قریع

قریع
شتربچه، شترکرۀ آبله ریزه برآمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فضیل. (اقرب الموارد). ج، قَرْعی ̍. (منتهی الارب) ، گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). مقارع. (اقرب الموارد) ، مغالب، مغلوب، سید. (اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). برگزیده، غلبه کننده در مقارعه. (اقرب الموارد). حریف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا