جدول جو
جدول جو

معنی قرناس - جستجوی لغت در جدول جو

قرناس
(قَ وِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در 14000 گزی شمال خاوری کلاله. موقع جغرافیایی آن کوهستانی جنگلی معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه سار و محصولات آن برنج، غلات، حبوبات، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نمدمالی. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قرناس
دماغه کوه، دوک، دماغه
تصویری از قرناس
تصویر قرناس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناس
تصویر فرناس
(پسرانه)
نیم خواب، خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرناس
تصویر پرناس
فرناس، غافل، نادان، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
خدمت کار، کنیز، محرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱ - ۲۸۶)، نادان، خواب آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
غافل، نادان، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از فرناس (ناصرخسرو - ۴۳۸)، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خره، خراخر، خرنش، غطیط
خرناس کشیدن: خرخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدایی که هنگام انداختن تیر از چلۀ کمان برآید، ترنگ، برای مثال دل سرکشان پر ز وسواس بود / همه دشت پر بانگ ترناس بود (فردوسی - لغت نامه - ترناس)
فرهنگ فارسی عمید
(قِ / قُ)
کاغذ. (منتهی الارب). صحیفه ای که بر آن نویسند. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل و نیز رجوع به کاغذ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری). (فرهنگ رشیدی). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچلۀ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اما درشعر فردوسی و اسدی که شاهد آورده اند سرپاس دیده شده به معنی گرز و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی) :
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه دشت پر بانگ ترناس بود.
فردوسی (فرهنگ جهانگیری).
کمان ابر و بارانش الماس بود
همه کوه پر بانگ ترناس بود.
اسدی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانۀ شهرستان بجنورد، در 8000گزی باختر مانه و دوهزارگزی جنوب مالرو محمدآباد به دشتک و در جلگه واقع است هوای آن معتدل میباشد، 299 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه اترک و محصول آن غلات و تریاک و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جامۀ پنبه ای. لغه فی الکرباس. (منتهی الارب) ، آب خانه بر بام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد دیوث که دیگری را در زن خود شریک کرده باشد. (منتهی الارب). قرمساق. غرزن. کشخان
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خدمتکار. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به قرنق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بنی القرناء به او منسوبند. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رئیس و مهترروستاییان. ج، فرانسه. (منتهی الارب). مهتر دهقانان و در ترکی او را قوجه باشی گویند. (محیط المحیط) ، شیر سطبرگردن و سخت دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پسر فرناباذ از درباریان مورد توجه اردشیر درازدست بوده است. رجوع به فرناباذ و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافل و نادان. (برهان) غافل و خواب آلوده. (آنندراج). فرناس. و رجوع به فرناس و برناسی شود:
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، صحیفه که بر آن نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیزک خدمتکار کنیزک، جمع (بسیاق فارسی) قرناقان: یک کنیزک بود در مبرز چو ماه سخت زیبا و ز قرناقان شاه. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنوس
تصویر قرنوس
لاتینی تازی گشته ال از گیاهان از تیره زغال اخته ای ها ال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
مهتر روستاییان، شیر ستبر گردن و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرناس
تصویر عرناس
دماغه کوه، کفترک از پرند گان، چوب بلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدائی را گویند که هنگام تیر انداختن از چله کمان بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
آواز خرخر خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
((فَ))
غافل، نادان، خواب آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
((فِ))
مهتر روستاییان، شیر ستبر گردن و دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
((قُ یا قِ))
خدمتکار، کنیزک، جمع (به سیاق فارسی) قرناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
((قِ))
کاغذ، جمع قراطیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
((خُ))
خرخر موجود خوابیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
((تَ))
صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گرز و شمشیر و سپر، آواز تار و تنبور، ترنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برناس
تصویر برناس
((بَ))
غافل، نادان
فرهنگ فارسی معین