جدول جو
جدول جو

معنی قحز - جستجوی لغت در جدول جو

قحز(ذُ ی ی)
برجستن و بی آرامی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحز قحزاً، برجست و بی آرامی کرد. (منتهی الارب) ، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحزه بالعصا، زد او را به چوب دستی، بر زمین افکندن، مرده وار برافتادن، انداختن. گویند: قحز السهم، انداخت تیر را پس پیش روی وی افتاد. (منتهی الارب) ، کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوز
تصویر قوز
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحط
تصویر قحط
خشک سالی، قحطی، نایابی خواربار، نایاب
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحف
تصویر قحف
استخوان بالای مغز سر که از جمجمه جدا است، کاسۀ سر، عظم قحف، آهیانه
کاسۀ چوبی، کشکول چوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تربسه، شدکیس، توبه، درونه، ایرسا، سدکیس، اغلیسون، تربیسه، سرگیس، آژفنداک، نوشه، ترسه، کرکم، نوسه، آدینده، رخش، سرویسه، کلکم، سرکیس، نوس، تیراژی، قوس و قزح، آفنداک، تویه، آلیسا، سویسه، آزفنداک، تیراژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
بول سگ، شاش سگ
فرهنگ فارسی عمید
(قَ زا)
کمان برجهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 153 تن است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد کوتاه بالا نیک زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ز ز)
دیو. (منتهی الارب) (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی، گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود، (برهان)، در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است، (فرهنگ نظام)، بربط، مرغابی، قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز،
سوزنی،
- امثال:
مرغ همسایه به نظر قاز می آید، رجوع به غاز شود،
، پشیز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاسپوختن. (منتهی الارب) : حقز برجلیه، ای رمح بهما. لگد زدن
لغت نامه دهخدا
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرده وار برافتادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
نام مردی است. (منتهی الارب). قحزم بن عبداﷲ اسوانی مکنی به ابوحنیفه اصلش قبطی و از بزرگان اصحاب شافعی است که از وی تعلیم گرفته است. او در اسوان اقامت گزید و بمذهب شافعی سالها فتوی داد و به سال 271 هجری قمری در همان شهر وفات کرد. (حسن المحاضره فی تاریخ مصر و القاهره ص 181)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَزْ زُ)
سخن درشت و زشت بر زبان راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوس قزح، آنچه که بر هوا پیدا شود، بشکل سرخ و سبز و کمان و آنرا کمان رستم نیز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرز
تصویر قرز
زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبز
تصویر قبز
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحل
تصویر قحل
خشک پوستی، خشک اندامی خشک، غاز سالی خشکسالی، خشک اندام، خشک پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحف
تصویر قحف
استخوان بالای مغز سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحز
تصویر لحز
زفت، تنگخوی زفت گشتن زفتیدن، تنگخو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشکسال، ضرب، سخت، بی ثمری، کم یابی، نایابی و بی چیزی، بی حاصلی، گرانی و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنز
تصویر قنز
خم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوز
تصویر قوز
غوز، برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان
روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن
قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قحط
تصویر قحط
((قَ))
خشکسالی، بی حاصلی، نایابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قحف
تصویر قحف
((قِ))
کاسه سر، جمع اقحاف، کاسه چوبی، کشکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاز
تصویر قاز
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزح
تصویر قزح
((قُ زَ))
رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
گرسنگی، قحطی
دیکشنری اردو به فارسی