پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲) قبول شدن: پذیرفته شدن قبول کردن: پذیرفتن
پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مِثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲) قبول شدن: پذیرفته شدن قبول کردن: پذیرفتن
برگشته ازخیر و دور از آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور داشته شده از خیر. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زشت. ملعون: و اءتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین. (قرآن 42/28) ، یک سو کرده شده. (ناظم الاطباء)
برگشته ازخیر و دور از آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور داشته شده از خیر. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زشت. ملعون: و اءَتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین. (قرآن 42/28) ، یک سو کرده شده. (ناظم الاطباء)