جدول جو
جدول جو

معنی قاصداً - جستجوی لغت در جدول جو

قاصداً
(نَ اَ تَ)
عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد:
چو هستی است مقصد در او نیست گردم
که از خود در آن قاصدا میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قادات
تصویر قادات
قائدها، جلودارها، پیشواها، سردارها، فرمانده سپاه ها، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصرات
تصویر قاصرات
جمع واژۀ قاصر، کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصداغ
تصویر اصداغ
صدغ ها، شقیقه ها، موهای پیچ خوردۀ کنار پیشانی، جمع واژۀ صدغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
صدف ها، نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور، جمع واژۀ صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصدار
تصویر اصدار
صادر کردن، فرستادن، بازگردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
جمع واژۀ قاصره. رجوع به قاصره و قاصر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ کَ دَ)
تنها. منفرداً. جدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ دَ)
قانوناً. اساساً. اصلاً
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ خوا / خا رَ / رِ)
کابین دادن. (زوزنی). کاوین نام بردن. (تاج المصادر بیهقی). کاوین کردن. کابین زن کردن. (آنندراج). دست پیمان نامیدن. (منتهی الارب). صداق معلوم کردن. تعیین کردن صداق دختر. (از المنجد). اصداق مرد زن را، تعیین کردن صداق وی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گاه فعل این مصدر بدو مفعول متعدی شود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(صِ)
سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (ناظم الاطباء). سوراخ موش دشتی. (مهذب الاسماء). ج، قواصع. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
قصداً و از روی قصد و دیده و دانسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ رُ تَ)
عمداً. از روی عمد و قصد. از قصد. در برابر سهواً. به قصد. رجوع به قصد شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. در 50000گزی جنوب خاور فهلیان در 21000 گزی راه فرعی اردکان به هرایجان واقع است. موقع جغرافیائی آن معتدل مالاریائی است. 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، تریاک، برنج و ذرت و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جمع قاصره، کوتاهی کنندگان مونث قاصر، زنی که جز شوهر خود بدیگری چشم ندارد، جمع قاسرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدک
تصویر قاصدک
دندان شیر از گیاهان گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصده
تصویر قاصده
مونث قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدی
تصویر قاصدی
نامه رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصعا
تصویر قاصعا
سوراخ کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادات
تصویر قادات
جمع قاده، جمع قائد، سرداران لشکر کشان جمع قائد (قاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدا
تصویر قاصدا
عمدا، قصدا، از روی عمد و قصد، از روی عمد عمدا قصدا عاملا
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن، روانه کردن فرستادن، پراکندن باز گردانیدن روانه کردن گسیل داشتن فرستادن، صادر کردن ورقه یا حکم یا ابلاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداغ
تصویر اصداغ
بنا گوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف، غلاف مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداق
تصویر اصداق
کابین دادان، صداق معلوم کردن، درست کردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداد
تصویر اصداد
فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامداً
تصویر عامداً
((مِ دَ نْ))
از روی قصد و عمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاعدتاً
تصویر قاعدتاً
((عِ دَ تَ نْ))
بر طبق قاعده، اصلاً، اساساً، طبق معمول، معمولاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداً
تصویر ابداً
((اَ بَ دَ نْ))
هرگز، هیچ وقت، به هیچ روی، به هیچ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاً
تصویر اصلاً
((اَ لَ نْ))
هرگز، قطعاً، اساساً، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصداغ
تصویر اصداغ
جمع صدغ، بناگوش ها، زلف ها، پیچه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصدار
تصویر اصدار
((اِ))
فرستادن، صادر کردن حکم، بازگردانیدن
فرهنگ فارسی معین
((ص دَ))
نوعی گیاه علفی چتر مانند که میوه های آن را باد به آسانی به هر سوی برد، گل قاصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداً
تصویر ابداً
هرگز، همیشه، هیچگاه
فرهنگ واژه فارسی سره