جدول جو
جدول جو

معنی قابلمه - جستجوی لغت در جدول جو

قابلمه
ظرف بزرگ فلزی دردار که در آن خوراک می ریزند یا چیزی در آن می پزند
فرهنگ فارسی عمید
قابلمه
(لَ مَ/ مِ)
قسمی ظرف بزرگ فلزّی (مسین و غیره). ظرف فلزّی بزرگ با درو سرپوش هم از فلز که بر وی استوار شود برای نگاه داشتن پلو و دیگر چیزها. دیگ فلزی سربسته برای طبخ.
ترکیب ها:
- قابلمه پز. قابلمه پزی. قابلمه کاری کردن
لغت نامه دهخدا
قابلمه
ظرف بزرگ مسین با در و سرپوش که بر روی هم استوار است و جهت نگهداری پلو و غیره بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوبلمه
تصویر سوبلمه
ترکیب کلر و جیوۀ دوظرفیتی که سفید رنگ، بی بو و بسیار سمّی است و برای ضدعفونی کردن زخم ها، از بین بردن قارچ ها و حشره ها و نیز در صنعت چاپ بر روی پارچه کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبارو شدن، دو چیز را با هم برابر کردن، رو به رو کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی تضاد که ما بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد مانند این شعر، برای مثال سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱ - ۴۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابلیت
تصویر قابلیت
شایستگی، سزاواری، آمادگی برای قبول امری یا حالتی، استعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابله
تصویر قابله
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه
قابل
فرهنگ فارسی عمید
(لَ مَ / مِ پَ)
شغل کسی که در قابلمه غذا میپزد. قابلمه پختن
لغت نامه دهخدا
(اَ شی دَ)
در اصطلاح زرگرها، ورقۀ نازک از فلز روی چیزی کشیدن. روکش کردن. آب طلا یا نقره دادن. مطلا کردن. مفضض کردن، و مجازا به معنی سعی کردن و کوشش
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ/ مِ)
به شکل قابلمه. به مانند قابلمه.
- تکمۀ قابلمه ای، تکمه ای که از قماش جامه سازند. منگنه ای از پارچۀ لباس
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد مشهور یمن است. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ مَ / اِ لِ مَ / اُ لُ مَ)
یک برگ مقل.
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
نوعی نخ و رشته. هقسمی قیطان
لغت نامه دهخدا
تصویری از قابلیت
تصویر قابلیت
سزاواری، استعداد، لیاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلگی
تصویر قابلگی
مامائی، ماماگی
فرهنگ لغت هوشیار
کابلشاه } فرومانده کابلشه از غم بدرد ز شیدسب کین کش بترسید مرد) (گرشاسب نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است قابل تصعید که در آب محلول است و از گرم کردن سولفات مرکوریم و نمک به دست آید. سم بسیار خطرناکی است و در صنعت مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبلمه
تصویر چوبلمه
خریق سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
با یکدیگر برابری کردن، دو چیز را با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلمه ساز
تصویر قابلمه ساز
خوردان ساز کماجدان ساز آنکه قابلمه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
خوردان پز کماجدان پز آنکه خوراک را در قابلمه پزد، غذایی که در قابلمه پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلمه پزی
تصویر قابلمه پزی
شغل و عمل قابلمه پز قابلمه پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلمه سازی
تصویر قابلمه سازی
عمل و شغل قابلمه ساز، دکان قابلمه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
روکش دادن، کوش کوشش (در اصطلاح زرگری) ورقه نازک از فلز روی چیزی کشیدن آب طلا یا آب نقره دادن، سعی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قابلمه بشکل قابلمه، نوعی تکمه که از فلز بشکل نر و ماده سازند و هر یک رادر یک طرف جامه دوزند و یکی از آن دو یا فشار در دیگری جا گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قابل شایندک شایسته زن، پایندان (ضامن)، شب آینده، دایه، پازاج باراج ماناف ماما مونث قابل، زن شایسته، زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه، زنی که بچه را پرورش دهد دایه، ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
قابلیت در فارسی در برخی فرهنگ ها پنداشته اند که قابلیت ساخته فارسی گویان است و قابلیه تازی نیست که برداشت نادرستی است شایندگی شایستگی، پذیرندگی پذیرفتن، فراخوری در خوری، توان توانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابله
تصویر قابله
((بِ لَ یا لِ))
پذیرنده، زن شایسته، ماما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغلمه
تصویر داغلمه
((لَ مِ))
خشکی لب یا پوست، سفتی روی زخم، روغن بسته شده، داغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابلیت
تصویر قابلیت
توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبه رویی، رویارویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابله
تصویر قابله
ماما
فرهنگ واژه فارسی سره
ماماچه، ماما، دایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماما
فرهنگ گویش مازندرانی