جدول جو
جدول جو

معنی قابل - جستجوی لغت در جدول جو

قابل
در خور، درخور
تصویری از قابل
تصویر قابل
فرهنگ واژه فارسی سره
قابل
(پسرانه)
شایسته، لایق، از نامهای خداوند
تصویری از قابل
تصویر قابل
فرهنگ نامهای ایرانی
قابل
پذیرا، قبول کننده، مستعد، قبول، پذیرا
تصویری از قابل
تصویر قابل
فرهنگ لغت هوشیار
قابل
((بِ))
پذیرنده، قبول کننده، لایق، سزاوار، باتجربه، کارآزموده، بسیار، زیاد، آتیه، آینده، مقابل ماضی، ضامن، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب»، قابل اعتماد، قابل اعتنا، جزء
تصویری از قابل
تصویر قابل
فرهنگ فارسی معین
قابل
قبول کننده، پذیرنده، دارای امکان برای قبول امری یا حالتی مثلاً قابل اجرا، قابل قبول، سزاوار، شایسته
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد
تصویری از قابل
تصویر قابل
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قابله
تصویر قابله
ماما
فرهنگ واژه فارسی سره
مونث قابل شایندک شایسته زن، پایندان (ضامن)، شب آینده، دایه، پازاج باراج ماناف ماما مونث قابل، زن شایسته، زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه، زنی که بچه را پرورش دهد دایه، ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بویه دان کشکول کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال عطر و ادویه مقوی می گذاشتند. در عصر صفویه مهتر (رئیس خواجگان شاه) همیشه آن را بر کمر خود می بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابله
تصویر قابله
((بِ لَ یا لِ))
پذیرنده، زن شایسته، ماما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابلق
تصویر قابلق
((لُ))
کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال، عطر و ادویه مقوی می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابله
تصویر قابله
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه
قابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
برهم کنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
روبه رو، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
با یکدیگر هم روی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
رو به رو شدن، برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
((تَ بُ))
برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
Opposite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
противоположный
دیکشنری فارسی به روسی
протилежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی