- فیصل
- حل و فصل کارها، فیصله
فیصل دادن: حل و فصل کارها، فیصله دادن
معنی فیصل - جستجوی لغت در جدول جو
- فیصل
- داور، رای برنده داوری برنده، برنده تیغ برنده حاکم قاضی داور، جمع فیاصل، جدا کردن حق از باطل داوری، آنچه که بین امور را فیصل دهد، شمشیر بران
- فیصل ((فَ یا فِ صَ))
- حاکم، قاضی، داوری بین حق و باطل، شمشیر تیز، فیصله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرماندار
حل و فصل کردن، بپایان بردن
حل و فصل کارها
فیصله دادن: به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن
فیصله دادن: به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن
با تنگان دلمه با تنگان فرنگی
دیوار کوتاه درون حصار یا بارۀ شهر
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
جداکنندۀ دو چیز از هم مثلاً خط فاصل، فاصله، قاطع
جدا کننده حق از باطل، قاطع
دیوار کوتاه درون حصار
پارسی تازی گشته پیغن سداب از گیاهان سداب
از ریشه پارسی پیلبان، پیلدار در لغت فرس آمده: زمینی باشد که اول بار بکارند. ابو شکور گوید: مرین داستان کس نگفت از فیال ابر سیصد و سی و سه بود سال. مرحود دهخدا در مورد معنی فوق نوشته ند: غلط است در شعر (ابو شکور) معنی ابتکارا می دهد کش بگفت از فیال. تیری که پیکان آن دو شاخه باشد
جمع فیل، پیلان بچه پیل جمع فیل: پیلان
اندلسی زیره دشتی
این واژه در فرهنگ معین آمده و از آن روی که کجایی بودن آن آشکار نگردیده ناگزیر باید آن را چنین نوشت: فیتل از گیاهان و شاید فیظل گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایااست و گلهایش بشکل گل حویج است و در سراسر مناطق معتدل افریقا و اروپا و آسیا می روید و در طب عوام به عنوان مدر و مقوی مصرف می شود
تیری که پیکان آن دو شاخ باشد
اول، آغاز، ابتدا، برای مثال بر این داستان کش بگفت از فیال / ابر سیصد و سی و سه بود سال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
آوام، فرگرد، گسست، موسم، ورشیم
پستاندار خرطوم دار با پوست ضخیم و چروک دار، پاهای ستون مانند و عاج بلند و نسبتاً خمیده که بزرگ ترین جانور خاک زی است، صد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، الم تر، در ورزش شطرنج هر یک از دو مهرۀ هر بازیکنی که دارای حرکت مورب می باشد
هر یک از چهار قسمت سال شامل سه ماه، کنایه از دوره، برهه، مرحله، واحد تقسیم بندی مطالب کتاب، مقاله، رساله و مانند آن، در ورزش دورۀ برگزاری مسابقات ورزشی، مقابل وصل، در علوم ادبی نیاوردن واو عطف بین اجزای کلام، در علم منطق خصوصیتی ذاتی که جنسی را از جنس دیگر متمایز می کند
بخشی از کتاب یا رساله و معمولاً فصل را از باب کوچکتر گیرند، یک قسمت از چهار قسمت سال که بهار و تابستان و پائیز و زمستان است گویند
رفتن دور شدن
پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست، یکی از مهره های شطرنج
فیل و فنجان: دو چیز نامتناسب از نظر اندازه
فیل کسی یاد هندوستان کردن: کنایه از به هوس افتادن
فیل و فنجان: دو چیز نامتناسب از نظر اندازه
فیل کسی یاد هندوستان کردن: کنایه از به هوس افتادن
((فَ صْ))
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن، خاتمه دادن به خصومت، مانع و حاجز میان دو چیز، محل اتصال دو استخوان، بخشی از کتاب یا رساله، هر یک از چهار فصل سال
به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن
فیصله، به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن، فیصله دادن
حل و فصل کردن (امور)، انجام شدن به پایان رسیدن
به فرجام رسانیدن حل و فصل کردن (امور)