جدول جو
جدول جو

معنی فکندگی - جستجوی لغت در جدول جو

فکندگی(فَ / فِ کَ دَ / دِ)
افتادگی. (یادداشت مؤلف). افکنده بودن. رجوع به فکندن و فگندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکندری
تصویر سکندری
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکندنی
تصویر آکندنی
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخندگی
تصویر فرخندگی
میمنت، سعادت، خجستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکندگی
تصویر آکندگی
انباشتگی، پری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی مکنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکنده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
حک و قلم زنی، تراشیدگی، کافتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ دَ)
افکندنی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فکندن و افکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا:
بنده با افکندگی مشّاطۀ جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی.
بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.
نظامی.
از این سو همه زینت و زندگی
از آن سو همه آز و افکندگی.
نظامی.
ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست.
نظامی.
کاین چه زبونی و چه افکندگی است
کاه و گل این پیشۀ خربندگی است.
نظامی.
بوسه چو می مایۀ افکندگی
لب چو مسیحا نفس زندگی.
نظامی.
بندگی این باشد و دیگر هوس
بندگی افکندگیست ای هیچکس.
عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین).
- سرافکندگی، شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ / فِ کَ دَ / دِ)
سرافکندگی. شرمساری. خجلت: موجب خجلت و سرفکندگی است، فروتنی. تواضع:
چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگی است پابرجا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
پری. انباشتگی. امتلاء معده. رودل، جمعیت، مقابل پراکندگی و تفرقه: روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. (تاریخ طبرستان).
- آکندگی بازو یا ران و جز آن، گوشتناکی او
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژُ کَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی ژکنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنندگی
تصویر دنندگی
دوندگی به نشاط، خرامندگی
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت آکنده عمل آکنده، پری معده امتلا معده رودل، جمعیت مقابل پراکندگی تفرقه، گوشتناکی پرگوشتی: آکندگی بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکندری
تصویر سکندری
بسر در آمدن (اسب) پا پیش خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرندگی
تصویر خرندگی
عمل خریدار، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندنی
تصویر افکندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنندگی
تصویر زنندگی
زشتی، نفرت انگیزی، نامطبوعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روندگی
تصویر روندگی
عمل رفتن، سرعت حرکت چالاکی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجندگی
تصویر رجندگی
رزندگی عمل رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندگی
تصویر راندگی
دور گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهندگی
تصویر دهندگی
دهش و عطیه و موهبت و سخاوت و کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگندگی
تصویر آگندگی
کیفیت و حالت آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
کفایت کفاف اکتفا، شایستگی سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندگی
تصویر برندگی
تیزی، برش، عمل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندگی
تصویر کندگی
حک و قلمزنی، تراشیدگی، کافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکندنی
تصویر آکندنی
لایق آکندن در خور آکندن، حشو آکنه آکنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندگی
تصویر افکندگی
((اَ کَ دِ))
مستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخندگی
تصویر فرخندگی
میمنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهندگی
تصویر سهندگی
آلرژی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
اکتفا، قناعت، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
امتلاء، انباشتگی، پری، جمعیت، پرگوشتی
متضاد: پراکندگی، خلاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد