با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مِثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا: بنده با افکندگی مشّاطۀ جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست. خاقانی. بلندی نمودن در افکندگی فراهم شدن در پراکندگی. نظامی. از این سو همه زینت و زندگی از آن سو همه آز و افکندگی. نظامی. ره رستگاری در افکندگیست که خورشید جمع از پراکندگیست. نظامی. کاین چه زبونی و چه افکندگی است کاه و گل این پیشۀ خربندگی است. نظامی. بوسه چو می مایۀ افکندگی لب چو مسیحا نفس زندگی. نظامی. بندگی این باشد و دیگر هوس بندگی افکندگیست ای هیچکس. عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین). - سرافکندگی، شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا: بنده با افکندگی مشّاطۀ جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست. خاقانی. بلندی نمودن در افکندگی فراهم شدن در پراکندگی. نظامی. از این سو همه زینت و زندگی از آن سو همه آز و افکندگی. نظامی. ره رستگاری در افکندگیست که خورشید جمع از پراکندگیست. نظامی. کاین چه زبونی و چه افکندگی است کاه و گل این پیشۀ خربندگی است. نظامی. بوسه چو می مایۀ افکندگی لب چو مسیحا نفس زندگی. نظامی. بندگی این باشد و دیگر هوس بندگی افکندگیست ای هیچکس. عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین). - سرافکندگی، شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
پری. انباشتگی. امتلاء معده. رودل، جمعیت، مقابل پراکندگی و تفرقه: روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. (تاریخ طبرستان). - آکندگی بازو یا ران و جز آن، گوشتناکی او
پُری. انباشتگی. امتلاء معده. رودِل، جمعیت، مقابل پراکندگی و تفرقه: روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. (تاریخ طبرستان). - آکندگی بازو یا ران و جز آن، گوشتناکی او