حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا: بنده با افکندگی مشّاطۀ جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست. خاقانی. بلندی نمودن در افکندگی فراهم شدن در پراکندگی. نظامی. از این سو همه زینت و زندگی از آن سو همه آز و افکندگی. نظامی. ره رستگاری در افکندگیست که خورشید جمع از پراکندگیست. نظامی. کاین چه زبونی و چه افکندگی است کاه و گل این پیشۀ خربندگی است. نظامی. بوسه چو می مایۀ افکندگی لب چو مسیحا نفس زندگی. نظامی. بندگی این باشد و دیگر هوس بندگی افکندگیست ای هیچکس. عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین). - سرافکندگی، شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.