جدول جو
جدول جو

معنی سکندری

سکندری
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
تصویری از سکندری
تصویر سکندری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سکندری

سکندری

سکندری
سکندر شدن. اسکندر گردیدن:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
، بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سکندری

سکندری
منسوب به سکندر:
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا

اسکندری

اسکندری
نوعی قماش. (مخترعات خاقانی). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی. (نظام قاری ص 12) :
هم ز قاف قماش آن کشور
صورت خود نموده چون عنقا...
که ز اسکندری شده سلطان
که ز خارایی آمده دارا.
نظام قاری (دیوان صص 20- 21)
لغت نامه دهخدا

اسکندری

اسکندری
سال اسکندری، سالی است که از تشرین اول آغاز میشود
لغت نامه دهخدا

اسکندری

اسکندری
دهی از دهستان چرام، بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 3000 گزی جنوب چرام مرکز دهستان، 19000 گزی شمال شوسۀ آور به بهبهان، دشت، معتدل مالاریایی. سکنه 150 تن شیعی. زبان فارسی و لری. آب ازرودخانه. محصول آن غلات، میوه، حبوبات، برنج، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالیچه و گلیم، جوال، و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ چرام هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا