جدول جو
جدول جو

معنی فژژ - جستجوی لغت در جدول جو

فژژ
(فَ ژَ)
گیاهی است که درد شکم را سود دارد و آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاژ
تصویر فاژ
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژ
تصویر فژ
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
یال اسب
فرهنگ فارسی عمید
ریشۀ گیاهی تلخ که جوشاندۀ آن در طب قدیم در معالجۀ بعضی از امراض معده به کار می رفته، برای مثال ویحک برقعی ای تلخ تر از آب فرژ / تا کی این طبع بد تو که بگیرد سر پژ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژه
تصویر فژه
فژاگن، برای مثال واین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت / برهاناد از او ایزد جبار مرا (رودکی - ۴۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
چرک وریم و سخ. (از برهان). پژ. فژه. رجوع به فژاک، فژاکن و فژاگین شود، غم و رنج:
بدانست کآن گفتن اوست کژ
دلش ز آتش غم برآورد فژ.
فردوسی.
، یال. بش. (یادداشت بخط مؤلف) :
ستیزه ای بدل عاشقان به ساق و میان
بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به فژ.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
گیاهی باشد در غایت تلخی که دفع مرض کناک، که آن پیچش و زحیر است، کند و دردشکم را نافع باشد و آن را از ملک چین آورند و بعضی گویند وج است که آن را ’اکر’ ترکی و گیاه ترکی خوانند و بعضی گویند ریوند است و آن دارویی باشد مشهور به جهت اسهال آوردن. (برهان). اکر نیز گویند و به تازی وی را ’وج’ گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). ’بیخ’ گیاهی است تلخ طعم و درد شکم را سود دارد. (اسدی). فریز. فریس. فرزد. فرزه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طمع بد تو بنگیرد فرپژ (!).
منجیک.
که فرمود از اول که درد شکم را
فرژ باید از چین و از روم والان.
ناصرخسرو.
رجوع به فرز و فرزد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دلتنگی و فروماندگی باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فِ ژِهْ)
زشت و پلید و درشت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دوائی است که آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان). اسم وج است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف فژژ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فژ، فریژ و فژژ شود
لغت نامه دهخدا
خمیازه، دهن دره، آسا، (یادداشت بخط مؤلف) :
خواب اگر عبهر کند پس از چه معنی غنچه را
فاژ می آید، مگر خاصیت عبهر گرفت ؟
امیرخسرو دهلوی،
بعضی گویند دهان باز کردن در خواب است، (برهان)، فاژه، پاسک، باسک، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَژْ)
نام گیاهی که بسیار تلخ است. (از آنندراج). گیاهی تلخ که جانور آن را نخورد. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 180 الف)
لغت نامه دهخدا
چرکین چرک آلود پلید: وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فژ
تصویر فژ
چرک وسخ. یال اسب
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
خمیازه، دهن دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فژه
تصویر فژه
((فِ ژِ))
چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرژ
تصویر فرژ
((فُ رُ))
گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
خمیازه، دهن دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژ
تصویر فژ
((فَ))
چرک، ریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژ
تصویر فژ
((فُ))
بش، پش، فش، یال اسب
فرهنگ فارسی معین
چرک، ریم، قذرات
فرهنگ واژه مترادف متضاد