جدول جو
جدول جو

معنی فرژ

فرژ((فُ رُ))
گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید است
تصویری از فرژ
تصویر فرژ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرژ

فرژ

فرژ
سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار

فرژ

فرژ
ریشۀ گیاهی تلخ که جوشاندۀ آن در طب قدیم در معالجۀ بعضی از امراض معده به کار می رفته، برای مِثال ویحک برقعی ای تلخ تر از آب فرژ / تا کی این طبع بد تو که بگیرد سر پژ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید

فرژ

فرژ
گیاهی باشد در غایت تلخی که دفع مرض کناک، که آن پیچش و زحیر است، کند و دردشکم را نافع باشد و آن را از ملک چین آورند و بعضی گویند وج است که آن را ’اکر’ ترکی و گیاه ترکی خوانند و بعضی گویند ریوند است و آن دارویی باشد مشهور به جهت اسهال آوردن. (برهان). اکر نیز گویند و به تازی وی را ’وج’ گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). ’بیخ’ گیاهی است تلخ طعم و درد شکم را سود دارد. (اسدی). فریز. فریس. فرزد. فرزه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طمع بد تو بنگیرد فرپژ (!).
منجیک.
که فرمود از اول که درد شکم را
فرژ باید از چین و از روم والان.
ناصرخسرو.
رجوع به فرز و فرزد شود
لغت نامه دهخدا

فرض

فرض
پنداشت، تصور، آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد
فرض
فرهنگ نامهای ایرانی

فرخ

فرخ
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرخ
فرهنگ نامهای ایرانی