- فژاک
- پلید، چرکین چرکین چرکن چرک آلود پلید: همانا که چون تو فژاک آمدم و گر چون تو ابله فغاک آمدم
معنی فژاک - جستجوی لغت در جدول جو
- فژاک ((فَ))
- چرکین، پلید، فزاک
- فژاک
- فژاگن،
برای مثال زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بزه گناه. چرکین چرک آلود پلید پلشت
فاتک ها، دلیران، گستاخان، بی باکان، جمع واژۀ فاتک
جمع فاتک، دلیران فرو گیرنده بسیار فتک، جمع فاتک دلیران
ابله، نادان این واژه در آنندراج تازی دانسته شده پارسی است نادان، زدوده، هاژ، غر زاده موله زای ابله نادان، حرامزاده
نوعی لباس رسمی مردانه که با کمر تنگ و دامن چاک دار که در تشریفات و مهمانی های رسمی می پوشند
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، غمر، سبک رای، بدخرد، تاریک مغز، کانا، کردنگ، انوک، غتفره، تپنکوز، خل، بی عقل، شیشه گردن، گردنگل، کاغه، کهسله، دنگل، چل، کم عقل، خرطبع، لاده، خام ریش، ریش کاو، دنگ، نابخرد، دبنگ برای مثال آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نبود بر دل فغاک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۵)
حرام زاده
حرام زاده
سالخورده، گول نادان