مرکّب از: فژ + اک، پسوند نسبت و اتصاف، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پلشت و چرکن و چرک آلود و پلید. (برهان) : زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک. طیان. همانا که چون تو فژاک آمدم وگر چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی. رجوع به فژ، فژاگن، فز و فزاک شود
مُرَکَّب اَز: فژ + اک، پسوند نسبت و اتصاف، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پلشت و چرکن و چرک آلود و پلید. (برهان) : زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک. طیان. همانا که چون تو فژاک آمدم وگر چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی. رجوع به فژ، فژاگن، فز و فزاک شود
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، غمر، سبک رای، بدخرد، تاریک مغز، کانا، کردنگ، انوک، غتفره، تپنکوز، خل، بی عقل، شیشه گردن، گردنگل، کاغه، کهسله، دنگل، چل، کم عقل، خرطبع، لاده، خام ریش، ریش کاو، دنگ، نابخرد، دبنگ برای مثال آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نبود بر دل فغاک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۵) حرام زاده
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، گول، غَمر، سَبُک رای، بَدخِرَد، تاریک مَغز، کانا، کَردَنگ، اَنوَک، غُتفَرِه، تَپَنکوز، خُل، بی عَقل، شیشِه گَردَن، گَردَنگَل، کاغِه، کَهسَلِه، دَنگِل، چِل، کَم عَقل، خَرطَبع، لادِه، خام ریش، ریش کاو، دَنگ، نابِخرَد، دَبَنگ برای مِثال آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نَبُود بر دل فغاک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۵) حرام زاده
ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در چهارهزارگزی خاور زابلی و یک هزارگزی جنوب راه مالرو زابلی به سوران واقع است و 3خانوار سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج)
ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در چهارهزارگزی خاور زابلی و یک هزارگزی جنوب راه مالرو زابلی به سوران واقع است و 3خانوار سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج)
شارل امیل، نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 میلادی)، وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است قدیس، نام اسقف کلرمن. وی در حدود سالهای 600 تا 662 میلادی می زیسته و ذکران او سوم ژوئن است قدیس، اسقف کلنی متولد به نیکوپولیس (ارمنستان) در حدود سال 454 و متوفی به سال 558 م یا جیم اول، پادشاه میورقه (1243- 1311 میلادی)، وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود یا جیم دوم، پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 میلادی) یا جیم سوم، پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 میلادی)
شارل امیل، نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 میلادی)، وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است قدیس، نام اسقف کلرمن. وی در حدود سالهای 600 تا 662 میلادی می زیسته و ذکران او سوم ژوئن است قدیس، اسقف کلنی متولد به نیکوپولیس (ارمنستان) در حدود سال 454 و متوفی به سال 558 م یا جیم اول، پادشاه میورقه (1243- 1311 میلادی)، وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود یا جیم دوم، پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 میلادی) یا جیم سوم، پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 میلادی)
هدایت در انجمن آرا آرد: محمد طوسی علوی که در سیصد سال از این پیش لغات شاهنامه فردوسی را جمع کرده در ضمن لغت مژاک نگاشته که کیکاوس بعد از تصرف در مازندران باغی و عمارتی بناکرد که از هر جانبی فرسنگ در فرسنگ بوده و سیصد باغبان داشته و کوشکی دراز گوشه ساخته و هر وقت که زمان رفتن به آن باغ و عمارت بود. به خواص و امرا گفتی که آلت راه مژاک بسازید بعد از تهیه به مژاک برفتندی و عیش و عشرت کردندی و گاه بودی که مدت دو سال در آنجا متوقف بودندی و مژاک مشهور ایران بودی و آن را نمونه ای از بهشت شمردندی چنانکه حکیم فردوسی در نصیحت قدردانی مجالست عقلا و ارباب دانش گفتند: نشست تو با زیرکان در مغاک به است از بهشت و نشست مژاک. بسبب مرور دهور آثار آن معروف و مشهور نگردیده است و لکن از قرینه و قیاس چنین باغ و قصر وسیع و رفیع باید در مازندران و گرگان و چمن کالپوش بوده باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). اما ظاهراً این گفته ها بر اساسی نیست و شعر نیز از فردوسی نیست
هدایت در انجمن آرا آرد: محمد طوسی علوی که در سیصد سال از این پیش لغات شاهنامه فردوسی را جمع کرده در ضمن لغت مژاک نگاشته که کیکاوس بعد از تصرف در مازندران باغی و عمارتی بناکرد که از هر جانبی فرسنگ در فرسنگ بوده و سیصد باغبان داشته و کوشکی دراز گوشه ساخته و هر وقت که زمان رفتن به آن باغ و عمارت بود. به خواص و امرا گفتی که آلت راه مژاک بسازید بعد از تهیه به مژاک برفتندی و عیش و عشرت کردندی و گاه بودی که مدت دو سال در آنجا متوقف بودندی و مژاک مشهور ایران بودی و آن را نمونه ای از بهشت شمردندی چنانکه حکیم فردوسی در نصیحت قدردانی مجالست عقلا و ارباب دانش گفتند: نشست تو با زیرکان در مغاک به است از بهشت و نشست مژاک. بسبب مرور دهور آثار آن معروف و مشهور نگردیده است و لکن از قرینه و قیاس چنین باغ و قصر وسیع و رفیع باید در مازندران و گرگان و چمن کالپوش بوده باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). اما ظاهراً این گفته ها بر اساسی نیست و شعر نیز از فردوسی نیست
نوعی لباس زنانۀ بلند، نوعی روپوش بچگانه. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، شنل بلند رهبانان. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) (وبستر امریکایی) ، لباس کارگری گشاد و راحت. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، نیم تنه نظامی. (فرهنگ حییم) ، کت بلند سیاه رنگ مردانه ای که تا بالای زانو می آید و اکنون بیشتر به جای آن لباس دیگری پوشیده میشود که جامۀ صبح نام دارد. (از فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد). این لباس در قرن نوزدهم بسیار معمول بوده است. (از وبستر امریکایی)
نوعی لباس زنانۀ بلند، نوعی روپوش بچگانه. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، شنل بلند رهبانان. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) (وبستر امریکایی) ، لباس کارگری گشاد و راحت. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، نیم تنه نظامی. (فرهنگ حییم) ، کت بلند سیاه رنگ مردانه ای که تا بالای زانو می آید و اکنون بیشتر به جای آن لباس دیگری پوشیده میشود که جامۀ صبح نام دارد. (از فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد). این لباس در قرن نوزدهم بسیار معمول بوده است. (از وبستر امریکایی)
ابله. نادان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک. منجیک. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی
ابله. نادان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک. منجیک. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی
جمع واژۀ فاتک، دلیر. (منتهی الارب) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به فاتک شود
جَمعِ واژۀ فاتک، دلیر. (منتهی الارب) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به فاتک شود
بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات). رایحۀ بد به طور مطلق. (از فرهنگ شعوری). ظاهراً مصحف غشاک و غساک است: بر همه روی زمین میرود ار جسم بدش که سراپای وجودش شده آلوده غژاک. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181الف)
بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات). رایحۀ بد به طور مطلق. (از فرهنگ شعوری). ظاهراً مصحف غشاک و غساک است: بر همه روی زمین میرود ار جسم بدش که سراپای وجودش شده آلوده غژاک. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181الف)
پژاگن. فژگن. فژاگین. (حاشیۀ برهان چ معین). به معنی فژاک است که چرکن و چرک آلود و پلید و پلشت باشد. (برهان). گویا صحیح این کلمه با کاف فارسی و مرکب از فژ + آگن، مخفف آگین است و در کتابت نسخۀ فرهنگها به کاف تازی تصحیف شده است. رجوع به فژاگن شود
پژاگن. فژگن. فژاگین. (حاشیۀ برهان چ معین). به معنی فژاک است که چرکن و چرک آلود و پلید و پلشت باشد. (برهان). گویا صحیح این کلمه با کاف فارسی و مرکب از فژ + آگن، مخفف آگین است و در کتابت نسخۀ فرهنگها به کاف تازی تصحیف شده است. رجوع به فژاگن شود