معنی فژاک
- فژاک (فَ)
- مرکّب از: فژ + اک، پسوند نسبت و اتصاف، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پلشت و چرکن و چرک آلود و پلید. (برهان) :
زد کلوخی بر هباک آن فژاک
شد هباک او به کردار مغاک.
طیان.
همانا که چون تو فژاک آمدم
وگر چون تو ابله فغاک آمدم.
اسدی.
رجوع به فژ، فژاگن، فز و فزاک شود
