جدول جو
جدول جو

معنی فَخُور - جستجوی لغت در جدول جو

فَخُور
مفتخر، افتخار
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ مَ)
نازیدن، نازیدن به خوی نیکو، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). رجوع به فخر و فخار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نازنده. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل ص 76) (منتهی الارب). به تکلف ستاینده خویشتن را. فخرکننده. (اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ پستان کم شیر. (منتهی الارب). و گوسفند اهلی بزرگ پستان و کم شیر. (از اقرب الموارد) ، پستان سطبر درشت تنگ سوراخ کم شیر، خرمابن بزرگ تنه گنده شاخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخت نخل قوی شاخ پربرگ. (فهرست مخزن الادویه) ، اسب بزرگ و دراز نره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حب القطن است. (فهرست مخزن الادویه). مصحف فلخود است به دال مهمله، و به معنی پنبه ای است که دانه از آن بیرون آورده باشند. رجوع به فلخود و فلخوده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ /خو)
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او:
من بچۀ فرخورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور.
رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فغفور. (برهان). رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ فَ)
درخور. مناسب
لغت نامه دهخدا
نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
پیغمبر و رسول را گویند. (برهان). همانا اصل آن فرخ وخشور بوده یعنی پیغمبر خوب و آن را فرز فرجیشور نیز گفته اند یعنی بزرگ پیغمبر و این لغت از دساتیر نقل شد. (از آنندراج). ظاهراًتصحیف وخشور است. (یادداشت به خط مؤلف). مصحف وخشور است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وخشور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فخور
تصویر فخور
فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخور
تصویر فخور
((فَ))
بسیار فخر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
متفکّر، عزیزی
دیکشنری عربی به فارسی
فضول، کنجکاوی
دیکشنری عربی به فارسی
بخشنده
دیکشنری عربی به فارسی
بی علاقگی، بی اخلاقی
دیکشنری عربی به فارسی
تقلّب شده، نادرست
دیکشنری عربی به فارسی
ترسناک
دیکشنری عربی به فارسی
صبور، بیمار
دیکشنری عربی به فارسی
غرور
دیکشنری عربی به فارسی
بی پروا، پررنگ، بی ادب، بی شرم، پررو، شجاع، جسور، بدون ترس، دلیر، گستاخ
دیکشنری عربی به فارسی