معنی فخور - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فخور
فخور
- فخور
- نازنده. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل ص 76) (منتهی الارب). به تکلف ستاینده خویشتن را. فخرکننده. (اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ پستان کم شیر. (منتهی الارب). و گوسفند اهلی بزرگ پستان و کم شیر. (از اقرب الموارد) ، پستان سطبر درشت تنگ سوراخ کم شیر، خرمابن بزرگ تنه گنده شاخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخت نخل قوی شاخ پربرگ. (فهرست مخزن الادویه) ، اسب بزرگ و دراز نره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فخور
- فخور
- نازیدن، نازیدن به خوی نیکو، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). رجوع به فخر و فخار شود
لغت نامه دهخدا
زخور
- زخور
- پر کوهگی دریا، پر آبی رودبار، پر کردن، چوش آمدن دیگ، گوالیدن گیاه، شکوفه بر آوردن گیاه، زیب دادن روییده به هم پیچیده گیاه
فرهنگ لغت هوشیار