دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 255 تن سکنه است. آب آن از رود تالار و چاه و محصول عمده اش برنج، کنف، پنبه، کنجد، صیفی و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 255 تن سکنه است. آب آن از رود تالار و چاه و محصول عمده اش برنج، کنف، پنبه، کنجد، صیفی و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دستار. رومال. فوطه معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) : دست فلک ز هودج خضرای آسمان ازبهرکله فوتۀ منجوق خور گشاد. ؟ (از جوامعالحکایات). ، لنگ گرمابه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوطه شود
دستار. رومال. فوطه معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) : دست فلک ز هودج خضرای آسمان ازبهرکله فوتۀ منجوق خور گشاد. ؟ (از جوامعالحکایات). ، لنگ گرمابه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوطه شود
هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم، (یادداشت مؤلف)، پف، دم، فوب، (یادداشت دیگر)، - فوت آب بودن، در تداول، تماماً یاد گرفتن، از بر بودن، (یادداشت مؤلف)، - فوت کاسه گری، آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری، (یادداشت مؤلف)، فوت وفن، فوت وفن کاسه گری، رجوع به این دو ترکیب شود، - فوت کردن، پف کردن، از دهان بیرون کردن دم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن، (یادداشت مؤلف)، - فوت وفن، دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار، (فرهنگ فارسی معین)، - فوت وفن کاسه گری، رموز کاسه گری، (فرهنگ فارسی معین)، -، دقایق کاری، ریزه کاریهای امری، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود
هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم، (یادداشت مؤلف)، پف، دم، فوب، (یادداشت دیگر)، - فوت آب بودن، در تداول، تماماً یاد گرفتن، از بر بودن، (یادداشت مؤلف)، - فوت کاسه گری، آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری، (یادداشت مؤلف)، فوت وفن، فوت وفن کاسه گری، رجوع به این دو ترکیب شود، - فوت کردن، پف کردن، از دهان بیرون کردن دَم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن، (یادداشت مؤلف)، - فوت وفن، دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار، (فرهنگ فارسی معین)، - فوت وفن کاسه گری، رموز کاسه گری، (فرهنگ فارسی معین)، -، دقایق کاری، ریزه کاریهای امری، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود
نام ناحیتی است از آن آنسوی رودیان به گیلان. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 149). شهرکی است از نواحی گیلان و هبهاﷲ بن ابی المحاسن بن ابی بکر جیلانی ابوالحسن - یکی از زهاد دقیق النظر در ورع و اجتهاد - بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). کوتم از اقلیم چهارم است و در کنار دریا افتاده است و بندرگاه کشتی که از گورگان و طبرستان و شیروان از آنجابیرون می آید و حاصل عظیم دارد. (نزهه القلوب). بندرگاه کوچکی بود در کنار مصب سفیدرود. کهدم. کوهدم. (فرهنگ فارسی معین) : و او (خداوند جلال الدین حسن بن... بزرگ امید) چهار دختر از امرای جیلانات بخواست. از دختر امیرۀ کوتم علاءالدین متولد شد. (تاریخ گزیدۀ چ نوایی ص 525)
نام ناحیتی است از آن آنسوی رودیان به گیلان. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 149). شهرکی است از نواحی گیلان و هبهاﷲ بن ابی المحاسن بن ابی بکر جیلانی ابوالحسن - یکی از زهاد دقیق النظر در ورع و اجتهاد - بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). کوتم از اقلیم چهارم است و در کنار دریا افتاده است و بندرگاه کشتی که از گورگان و طبرستان و شیروان از آنجابیرون می آید و حاصل عظیم دارد. (نزهه القلوب). بندرگاه کوچکی بود در کنار مصب سفیدرود. کهدم. کوهدم. (فرهنگ فارسی معین) : و او (خداوند جلال الدین حسن بن... بزرگ امید) چهار دختر از امرای جیلانات بخواست. از دختر امیرۀ کوتم علاءالدین متولد شد. (تاریخ گزیدۀ چ نوایی ص 525)
بچه و طفل و این لفظ، ترکی است. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باح بسره، بوحاً و بؤوحاً و بؤوحهً، ظاهر کرد راز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بچه و طفل و این لفظ، ترکی است. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باح بسره، بوحاً و بؤوحاً و بؤوحهً، ظاهر کرد راز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
دهی است از بخش کوچصفهان شهرستان رشت، دارای 2600 تن سکنه. آب آن از میرزاجو و سفیدرود و محصول عمده اش برنج، ابریشم و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش کوچصفهان شهرستان رشت، دارای 2600 تن سکنه. آب آن از میرزاجو و سفیدرود و محصول عمده اش برنج، ابریشم و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
این کلمه مأخوذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبائل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیلۀ خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیلۀ خود خوانند. (از لاروس). رجوع به توتمیسم شود
این کلمه مأخوذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبائل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیلۀ خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیلۀ خود خوانند. (از لاروس). رجوع به توتمیسم شود
این کلمه ماخذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبایل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیله خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیله خود خوانند
این کلمه ماخذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبایل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیله خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیله خود خوانند
هوائی که از میان دو لب گرد کرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یا کشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه یی گرم یا غیره گذشتن و از دست رفتن وقت کار، درگذشتن کار، نیست شدن، مردن در زبان لاتین بمعنی پا، پنجاه فوت تقریباً پانزده زرع است
هوائی که از میان دو لب گرد کرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یا کشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه یی گرم یا غیره گذشتن و از دست رفتن وقت کار، درگذشتن کار، نیست شدن، مردن در زبان لاتین بمعنی پا، پنجاه فوت تقریباً پانزده زرع است