معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. استا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان. سوزنی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. حاذق، سخت استاد. (ربنجنی). - استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف. - استاد کردن، ماهر کردن.
معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان. سوزنی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. حاذق، سخت استاد. (ربنجنی). - استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف. - استاد کردن، ماهر کردن.
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) : نیست را هست کند تنبل او هست را نیست کند فرهستش. ابونصر مرغزی
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) : نیست را هست کند تنبل او هست را نیست کند فرهستش. ابونصر مرغزی