جدول جو
جدول جو

معنی فهرست - جستجوی لغت در جدول جو

فهرست
بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
فرهنگ فارسی عمید
فهرست
(فِ رِ)
معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. استا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.
سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
حاذق، سخت استاد. (ربنجنی).
- استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف.
- استاد کردن، ماهر کردن.
لغت نامه دهخدا
فهرست
صورت اسامی چیزی
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
فرهنگ لغت هوشیار
فهرست
((فِ رِ))
راهنمای کتاب که در آن فصل ها و موضوعات کتاب و صفحات مربوط به آنها در آن نوشته است، صورت اسامی چیزی
فرهنگ فارسی معین
فهرست
پهرست
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
فهرست
لیست
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
فهرست
سیاهه، صورت، لیست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهست
تصویر فرهست
سحر، جادو، برای مثال نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهرس
تصویر فهرس
فهرست، بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَ)
جادویی و ساحری. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) :
نیست را هست کند تنبل او
هست را نیست کند فرهستش.
ابونصر مرغزی
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
فهرست کتاب نوشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
فهرست. (منتهی الارب). معرب فهرست. (غیاث). رجوع به فهرست شود
لغت نامه دهخدا
(پُ رُ)
ده کوچکی است از دهستان بیرم، بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 91 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. دارای 20 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهرست وسائل
تصویر فهرست وسائل
پهرست ابزار
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار زیاد، جادویی سحر: نیست را هست کند تنبل اوی هست را نیست کند فرهستش
فرهنگ لغت هوشیار
مامور دولت که به نوشتن اسامی موظف بود: میرزا محمد علی سررشته دار و فهرست نویس خزانه نظام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهرست معاف ها
تصویر فهرست معاف ها
پهرست در پهی (معاف)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پهرست فهرست جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهست
تصویر فرهست
((فَ هَ))
بسیار، زیاد، سحر، جادو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهرست
تصویر پهرست
فهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
Inventory, Catalog, Index, List
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
cataloguer, indexer, inventer, lister
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برخیز، بلندشو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
सूची बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogeren, indexeren, inventariseren, lijst maken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogare, indicizzare, inventariare, elencare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
katalogisieren, indizieren, inventarisieren, auflisten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
каталогізувати , індексувати , інвентаризувати , перераховувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
katalogować, indeksować, inwentaryzować, wypisać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
каталогизировать , индексировать , инвентаризировать , перечислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دایره معارف، فهرست کنید، موجودی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
mengkatalogkan, mengindeks, menginventarisasi, mencatat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی