جدول جو
جدول جو

معنی فلاسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

فلاسنگ
(فَ سَ)
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرارنگ
تصویر فرارنگ
(دخترانه)
فرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراچنگ
تصویر فراچنگ
به چنگ، میان دست
فراچنگ آوردن: به چنگ آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراسنگ
تصویر زراسنگ
گردی به رنگ طلایی که در نقاشی به کار می رود، اکلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل سنگ
تصویر گل سنگ
از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلا سنگ
تصویر فلا سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلرزنگ
تصویر فلرزنگ
خوردنی و غذایی که از مجلس عروسی یا مهمانی با خود می برند، برای مثال آن زن از دکان برون آمد چو باد / پس فلرزنگش به دست اندر نهاد (رودکی - ۵۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
فیلسوف، آنکه نظریه ای فلسفی را ارائه دهد یا دانش کامل دربارۀ فلسفه داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ هََ)
عنان و مهار و رسن. (آنندراج). پالاهنگ
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و188تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(فَ چَ)
در چنگ. (آنندراج). رجوع به فرا چنگ آوردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
فرهنگ. دهنۀ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف) :
روشن شود از طبعش سیل کرم و جود
چون آب که روشن شود از کام فراهنگ.
خواجه علی شجاعی (از تاریخ بیهق).
در مآخذ دیگر لغت فارسی ضبط نشده است
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ شَ دَ / دِ)
در دیلمان. نیم سوز. هیزم نیم سوخته را گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ فَ / فِ)
جمع واژۀ فیلسوف. حکیمان. (فرهنگ فارسی معین). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث) : از حال بزرگان رأی، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه) ، اسم مرکبی است از معاجین کبار که مادهالحیاه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فْلِ / فِ لِ)
الکساندر. پزشک معروف انگلیسی (متولد 6 اوت 1881 میلادی). استاد میکرب شناسی دانشگاه لندن بود. به سال 1945 میلادی بخاطر کشف پنی سیلین جایزۀ نوبل به او تعلق گرفت. در جنگ جهانی دوم در ارتش انگلستان خدمت میکرد و سفری نیز به ایران آمد. به سال 1955 میلادی درگذشت. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
قلاسنگ. (رشیدی). به معنی فلاخن است و آن آلتی باشد که از ابریشم الوان و غیره بافند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان). رجوع به قلاسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ زَ)
به معنی فلرز است که خوردنی و طعامی باشد که از مهمانیها برداشته به جای دیگر برند. (برهان). فلرز. دستار. دستمال. لارزه. بدرزه. (یادداشت مؤلف) :
آن زن از دکان فرودآمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد.
رودکی.
رجوع به فلرز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
فلاخن را گویند، و آن کفه ای است که از ابریشم و امثال آن بافند و بر دو سر آن دو ریسمان بندند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). رشیدی گوید: قلاسنگ و قلماسنگ و قلما، فلاخن باشد که بدان سنگ اندازند. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قلاسنگ است که فلاخن باشد و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (از آنندراج). قلاسنگ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). فلاخن. (ناظم الاطباء). مقلاع. سرمق (تفلیسی) : و کلاهی نمدین بر سرداشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبرۀ در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
یک فرد گیاه بطور عام از رده گلسنگ ها جوز جندم لیکن لیخن، بطور خاص این نام بنوعی گلسنگ بنام اورسی اطلاق میشودکه جزو تیره کلادونیاسه ها میباشد و بر روی تخته سنگهای کنار دریا ها میزید. رنگ این گلسنگ خاکستری متمایل بسفید است و دارای لکه های سیاه میباشد و در کنار اکثر دریا ها فراوان است (گونه هایی از این گلسنگ بر روی صخره ها و تخته سنگهای اغلب کوهستانها و دور از دریا ها نیز وجود دارند. از گونه های مختلف گلسنگ مذکور خصوصا گونه ای بنام روسلاتینکتور یا از تورنسل (آفتاب گردان) استخراج میکنند که محلول آن یکی از معرفهای شیمیایی در آزمایشگاهها است و معرف محیطهای اسیدی و قلیایی میباشد. یا گلسنگ ها. رستنی هایی که جزو شاخه ریسه داران میباشند و خود رده جداگانه ای را بوجود میاورند. این رستنی ها که در اصل از اتحاد یک جلبک و یک قارچ حاصل میشوند معمولا بر روی تخته سنگها و همچنین دیوار ها و تنه درختان بصورت ورقه های زرد یا خاکستری مایل بسفید و یا مایل به سبز میزیند. در این اتحاد زندگی جلبک بر اثر دارا بودن ذرات کلروفیل مواد معدنی را تبدیل به مواد آلی میکند و قارچ هم در عوض عمل جذب آب و مواد معدنی را از زمین بعهده دارد. این اتحاد زندگی را اصطلاحا همزیستی گویند لیکن ها جوز جندم ها لیخن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسقه
تصویر فلاسقه
جمع فیلسوف، از ریشه یونانی فرزانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسنگ
تصویر کلاسنگ
فلاخن: (او (داود) شبانی بود و جامه شبانان بتن داشت... و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاهنگ
تصویر پلاهنگ
عنان مهار رسن پالاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
جمع فیلسوف حکیمان. فیلسوف، حکیمان
فرهنگ لغت هوشیار
دستار و پارچه ای که خوراکی یا زر و سیم و یا چیزی دیگر در آن بچینند: آن کرنج و شکرش برداشت پاک و اندر آن دستار آن زن بست خاک آن زن از دکان فرو آمد چو باد پس فلرزنگش بدست اندر نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلماسنگ
تصویر قلماسنگ
نادرست نویسی کلماسنگ کلاسنگ پارسی است فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
نادرست نویسی کلاسنگ پارسی است فلاخن فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلرزنگ
تصویر فلرزنگ
((فَ لَ زَ))
دستار یا پارچه ای که در آن خوراکی یا زر و سیم را می پیچیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
((کَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسنک
تصویر کلاسنک
((کَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
((قَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
((فَ س فِ))
جمع فیلسوف
فرهنگ فارسی معین
سنگ چین راهنما
فرهنگ گویش مازندرانی