جدول جو
جدول جو

معنی فلاء - جستجوی لغت در جدول جو

فلاء(ذَح ح)
باز کردن کودک را از شیر یا جدا نمودن آن را و دور داشتن، بر کسی زدن شمشیر را، سفر کردن، عاقل گردیدن بعد از نادانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاح
تصویر فلاح
رستگاری، پیروزی، نجات، صلاح حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلات
تصویر فلات
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است
تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰)
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ فلو، بمعنی خرکره و اسب کرۀ یکساله از شیر بازکرده، فلوه مؤنث آن است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن و شتر ماده ای که از شرم وی فنج برآید. (از منتهی الارب). زن مبتلی به عفل و عفله. رجوع به عفل و عفله شود، لب که هنگام خنده برگردد. (از اقرب الموارد). عفلاه. رجوع به عفلاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن بدرفتار دامن کشان، زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
از شیر باز کردن، آسمانی. آنکه یا آنچه در افلاک باشد:
تویی چشم روشن کن خاکیان
نوازندۀ جان افلاکیان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته از فلن و همان بهمان بیستار شخص غیر معلوم بهمان: گفت فلان را با فلان چه نسبت ک توضیح فارسیان به فتح استعمال می کنند و خطاست. شخص غیر معلوم، بهمان، اشاره به شخص غیر معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلحاء
تصویر فلحاء
لب گرده ای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلات
تصویر فلات
بیابان، صحرای وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از فلحا کشتیبان، چار وادار سلاک دهنده ستور، کشاورز خوراک پگاهی، رستگاری، پیروزی، بهزیستی رستگاری صلاح حال، پیروزی فیروزی. کشاورز برزگر. فوز و نجات، رستگاری، خیر و نیکوئی کشاورز، برزگر
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاس
تصویر فلاس
پشیز فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاط
تصویر فلاط
ناگاه، ناگاه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاق
تصویر فلاق
بریدن شیر ترشیدن شیر شیر بریده شیر ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاه
تصویر فلاه
فلات در فارسی پشته
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها دادن، رستن، رهاندن، کریان باز خریدن خویش یا دیگری، گیریان آنچه بندی برای رهایی خود پردازد سر بها گنجا ستبرا، انبار کنور دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراء
تصویر فراء
گورخر. پوستین دوز پوستین فروش، پوست پیرا واتگر
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاء
تصویر فزاء
افزایش دهنده، افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاد
تصویر فلاد
((فَ))
بیهوده، بی فایده، فلاده
فرهنگ فارسی معین
((فِ))
وسیله ای که بر دوربین عکاسی نصب می شود و هنگامی که نور کافی برای عکس گرفتن موجود نباشد معمولاً به طور خودکار همراه دوربین عمل می کند، درخش (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلان
تصویر فلان
((فُ))
شخص نامعلوم، جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند، کنایه از مطلقاً برایش اهمیت نداشتن
فلان به گاو زدن: کنایه از هدر دادن، اتلاف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاء
تصویر غلاء
((غَ))
گران شدن نرخ چیزی، گرانی، قحطی، نایابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاء
تصویر طلاء
((طِ))
هرچه که آن را بر چیزی مالند، دارویی که بر عضوی مالند، قطران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاء
تصویر صلاء
((صَ))
آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
جمع الی، نیکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاح
تصویر فلاح
((فَ لّ))
کشاورز، برزگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
روزی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره