جدول جو
جدول جو

معنی فقدان - جستجوی لغت در جدول جو

فقدان
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
فرهنگ فارسی عمید
فقدان
(ذَ ءَ)
گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف) :
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است.
خاقانی.
رجوع به فقد شود
لغت نامه دهخدا
فقدان
از دست دادن، نبودن
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
فرهنگ لغت هوشیار
فقدان
((فِ یا فُ))
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
فرهنگ فارسی معین
فقدان
نبود
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
فرهنگ واژه فارسی سره
فقدان
درگذشت، کمبود، گمشدگی، عدم، نابودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فردان
تصویر فردان
(پسرانه)
یکتا، یگانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرقدان
تصویر فرقدان
دو ستاره در صورت فلکی دب اصغر، دوبرادران، دوبرارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردان
تصویر فردان
منفرد، یکتا، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَ)
دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاش و 28 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات، خرما و برنج است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکتا. یگانه. یک. (منتهی الارب). واحد. و شی ٔ فردان، یعنی منفرد و مؤنث آن فردی ̍ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا)
گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد) ، ساخت آماج کشاورز. ج، فدادین. (منتهی الارب). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید افدنه و فدن است. (اقرب الموارد) ، در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبۀ مربع. (اقرب الموارد). بیست وچهار قیراط. (یادداشت بخط مؤلف). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در عرف فقیهان، زر و سیم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
برجستن بره و بزغاله از شادمانی و نشاط. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
خرمائی است. (منتهی الارب). نوعی خرما و تمر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ / فِقْ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
فرقدین. دو ستارۀ درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. (یادداشت به خط مؤلف). و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و یکی را انورالفرقدین و دیگری را اخفی الفرقدین نامند. (یادداشت به خط مؤلف). دو کوکب نزدیک اند در شمار کواکب بنات نعش. (صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 164). دو ستارۀ روشنند بر سینۀ خرس کوچک و از دنبال او با دیگر ستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی او را ماهی نام کنند و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تیر آسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد. (التفهیم صص 99-100) :
شده شعریانش چو دو چشم مجنون
شده فرقدانش چودو خد لیلی.
منوچهری.
که داند از مناطیقی که تا چیست
سماک و فرقدان و قطب و محور.
ناصرخسرو.
زیوری آورده ام بهر عروسان بصر
گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام.
خاقانی.
خسرو مشرق جلال الدین خلیفه ی ذوالجلال
کاختران بر فرق قدرش فرقدان افشانده اند.
خاقانی.
آسمان ستر و ستاره رفعت است
رفعتش بر فرقدان خواهم گزید.
خاقانی.
گر تاختن به لشکر سیاره آورد
از هم بیوفتند ثریا و فرقدان.
سعدی.
رجوع به فرقد و فرقدین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دو کرانۀ سر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که دارای 212 تن سکنه است، آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
خریطۀعطار. (مهذب الاسماء). غلاف سرمه دان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کیسۀ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. فارسی معرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خریطۀ عطار را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
معرب دیگدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه دیگ را بر آن نصب کنند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). اجاغ و جائی که در آنجا دیگ بجوش می آورند، مجمر و محل آتش و جای آتش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته غله دان غلک کیسه چرمین، نیام سرمه دان غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ققدان
تصویر ققدان
غله دان
فرهنگ لغت هوشیار
دو برادران از ستارگان بینی دو برادران هم خوی یک رنگ همیشه روی در روی (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدان
تصویر قدان
سبزه خور سوسک برگخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفدان
تصویر قفدان
((قَ))
غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقدان
تصویر فرقدان
((فَ قَ))
دو برادران، نام دو ستاره بر سینه صورت فلکی خرس کوچک یا دب اصغر، فرقد
فرهنگ فارسی معین