جدول جو
جدول جو

معنی فغور - جستجوی لغت در جدول جو

فغور
(فَ)
سرکوهی که بالاق، بلعام را به آنجا آوردتا بنی اسرائیل را لعنت نماید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
فغور
(فَ)
نام یکی از پادشاهان اشکانی است. نام صحیح او پاکر است و مورخین شرقی این اسم رامختلف نوشته اند: فقور، فغور، افقور و غیره. (ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2348). رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفور
تصویر غفور
(پسرانه)
بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلور
تصویر فلور
(دخترانه)
گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتور
تصویر فتور
سستی و بی حالی، کمبود، نقصان، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، پوشندۀ گناه، آمرزندۀ گناه، آمرزگار، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرور
تصویر فرور
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطور
تصویر فطور
غذایی که با آن افطار می کنند، فطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلور
تصویر فلور
مجموع گیا هانی که در ناحیه ای می روید
فرهنگ فارسی عمید
یکی از قبایل اغوزخان. رجوع به تاریخ گزیده ص 561 شود، برگردانیدن کسی را بر دروغ گفتن. (منتهی الارب). بگردانیدن و دروغ گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، محروم گردانیدن کسی را از مقصودش. (منتهی الارب) ، بخیر و نیکی نارسیدن. (آنندراج) ، بی باران و بی گیاه شدن زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و به این معنی بصورت مجهول بکار رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ضعیف رأی گردیدن. (ناظم الاطباء). سست عقل گردیدن مرد. (از اقرب الموارد). و به این معنی نیز فعل آن بصورت مجهول استعمال شود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فقور
تصویر فقور
جمع فقر، نیازمندی ها تنگدستی ها اندوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغوم
تصویر فغوم
بوسه دادن، شکفتن، بستن بینی از بویه دماغ گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغفور
تصویر فغفور
پارسی تازی گشته فغپور بغپور فرزند فغ فرزند بت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرور
تصویر فرور
فرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغار
تصویر فغار
نیزه در گذرنده نیزه تیز، جمع فغره، شکفتگان شکفته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطور
تصویر فطور
روزه را باز کردن، افطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیور
تصویر فیور
زود خشم مرد
فرهنگ لغت هوشیار
از یوغور ماق: ترکی زمخت نا هنجار ستبر گنده ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدور
تصویر فدور
بز کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخور
تصویر فخور
فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، سستی ضعف، کندی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
گودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جغور
تصویر جغور
قلیه جگر گوسفند که در روغن تف دهند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثغر: دندانها دندانهای پیشین، جمع ثغر. سرحدها مرزها در بندها (مخصوصا بین مسلمانان و کافران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
((اُ))
برکت، شگون، اغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثغور
تصویر ثغور
((ثُ))
جمع ثغر، دندان ها، دندان های پیشین، سرحدها، مرزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفور
تصویر غفور
((غَ))
از صفات خداوند به معنای آمرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرور
تصویر فرور
((فَ وَ))
فروهر، در اوستا فروشی و در پارسی باستان فرورتی، به موجب اوستا پنجمین نیروی مینوی از نیروهای پنجگانه تشکیل دهنده انسان است به معنای پشتیبان و محافظ انسان و همه آفرینش نیک اهورامزدا، فرورد، فرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجور
تصویر فجور
((فُ))
گناه کردن، زنا کردن، سرپیچی از حق، تباهکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتور
تصویر فتور
((فُ))
آرام شدن، سست شدن، آرام شدن پس از تندی و سختی، بی حا لی، ضعف، کندی، آرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفور
تصویر غفور
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
فرهنگ واژه فارسی سره