جدول جو
جدول جو

معنی فسکل - جستجوی لغت در جدول جو

فسکل
(فَ کَ / فُکُ)
اسب که در میدان سپس همه اسبان رهان آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد واپس مانده و پیر، مرد کمینه. (منتهی الارب). رجل فسکل، مرد رذل. (از اقرب الموارد) ، فرومایه. سفله. پست. (از فرهنگ فارسی معین). مرد کاهل و فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فسکل
پستاز: اسپ، پست اسبی که در میدان (مسابقه) عقب همه اسبان بدود، فرومایه سفله پست
فرهنگ لغت هوشیار
فسکل
((فِ کِ))
اسبی که در میدان، عقب همه اسبان بدود، کنایه از فرومایه، پست
تصویری از فسکل
تصویر فسکل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکل
تصویر فکل
موهای مرتب شدۀ جلوی سر، پاپیون، کراوات، یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل می شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(فُ کُ)
یقۀ پیراهن که بوسیلۀ دکمه های پیراهن دوخته میشود. (فرهنگ فارسی معین) :
اولاً عرض فکلها اینقدر وسعت نداشت
ثانیاً فکر جوانان این قدر لاغر نبود.
بهار.
، کراوات. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عوام، نیز به پاپیون اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
درخت خرد خرما. (آنندراج). مصحف فسیل است. رجوع به فسیل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
گول و نادان. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
نام سازی است که به دهن بنوازند مثل موسیقار. (جهانگیری) (از آنندراج). سازی را گویند که بعضی مردم از دهن به هوای دهن به طریق موسیقار نوازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ج فسل. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به فسل شود
لغت نامه دهخدا
بیخی است خشک، سفیدرنگ، تلخ و شبیه به تخم حنظل. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فسیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
ردی از هر چیز
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ)
کوچک از هر چیز. بچۀ خرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حساکل و حسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ)
اسپ که در میدان سپس همه اسپان رهان آید. (منتهی الارب). فسکل، رجل فسکول، واپس مانده و تابع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فسکول گردیدن. (اقرب الموارد). درنگ کردن، پس ماندن، پیرو گردیدن، پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکل
تصویر سکل
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسکله
تصویر فسکله
پس افتادن، پیرو شدن، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسل
تصویر فسل
شاخ رز نشاندنی، فرومایه: مرد، پست و بی ارزش، تنبل نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
یقه پیراهن که به وسیله دگمه ها دوخته شود: اولا عروض فکل ها این قدر وسعت نداشت ثانیا فکر جوانان این قدر لاغر نبود، کراوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسکل
تصویر حسکل
جانورک جانور بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسول
تصویر فسول
جمع فسل، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسال
تصویر فسال
جمع فسل، شاخ های نشانده رز، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
((فُ))
سنگواره، بقایای موجودات زنده دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکل
تصویر فکل
((فُ کُ))
یقه عاریه که با دکمه به پیراهن وصل می شود، کراوات، موی آراسته و مرتب شده جلو سر، پاپیون
فرهنگ فارسی معین
گوشه ی بیرونی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک، ریز، قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از پوست خشک شده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که تو دماغی صحبت کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دابوی جنوبی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
زلف، موی جلوی سر
فرهنگ گویش مازندرانی