جدول جو
جدول جو

معنی فسال - جستجوی لغت در جدول جو

فسال
بیخی است خشک، سفیدرنگ، تلخ و شبیه به تخم حنظل. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فسال
(فِ)
ج فسل. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به فسل شود
لغت نامه دهخدا
فسال
جمع فسل، شاخ های نشانده رز، فرومایگان
تصویری از فسال
تصویر فسال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیال
تصویر فیال
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعال
تصویر فعال
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسای
تصویر فسای
فساییدن، پسوند متصل به واژه به معنای فساینده مثلاً مارفسای، مردم فسای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسار
تصویر فسار
افسار، تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسان
تصویر فسان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساد
تصویر فساد
تباه شدن، تباهی، پوسیدگی، فتنه، آشوب، ظلم، لهو ولعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفال
تصویر سفال
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایگی و پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسال
تصویر غسال
بسیار شوینده، غسل دهنده، مرده شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضال
تصویر فضال
کثیرالفضل، دارای فضل بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساق
تصویر فساق
فاسق ها، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
هیچکاره ساختن رخت را.
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ناکس و فرومایه گردیدن. (مصادراللغۀ زوزنی). ناکس شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فسل بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غسال
تصویر غسال
جامه شوی، شوینده، کسی که شغل وی شستن مرده ها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحال
تصویر فحال
جمع فحل، گشن ها کویک نر خرما بن نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجال
تصویر فجال
ترب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساط
تصویر فساط
خرگاه تاژ چادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی افسار است و آن چیزی باشد که از چرم دوزند و بر سر اسبان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساد
تصویر فساد
تباه شدن، تباهی، بستم گرفتن مال کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسال
تصویر عسال
انگبین چین انگبین گیر، نیزه جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسال
تصویر تسال
یکدیگر را پرسیدن و از یکدیگر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسال
تصویر خسال
مردمان رذل و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسال
تصویر آسال
نشانها، آثار، علامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساله
تصویر فساله
ریم آهن سونش آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساح
تصویر فساح
پهناور جای فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساد
تصویر فساد
پوسیدگی، تباهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فعال
تصویر فعال
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
فرهنگ واژه فارسی سره