جدول جو
جدول جو

معنی فریدر - جستجوی لغت در جدول جو

فریدر
(فَ دَ)
دهی است از دهستان خارطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود، واقع در جنوب خاوری بیار و دارای 97 تن سکنه. از قنات کم آب مشروب میشود. محصولاتش غلات، تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریده
تصویر فریده
(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریار
تصویر فریار
(دخترانه)
دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرید
تصویر فرید
(پسرانه)
بی همتا، یکتا، یگانه، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریر
تصویر فریر
(دخترانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریده
تصویر فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرید
تصویر فرید
یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردر
تصویر فردر
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
میانۀ قلاده را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
رماد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
چوب بزرگ گنده ای باشد که در پس در کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان). فرادر. فردره. (حاشیۀ برهان چ معین). فرادر. فروند. فداوند. فردروند. فردرد. فردره. فدوند. رجوع به فدوند و فدرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گیاهی است بغایت خوشبو وتفریج دل کند و بدان تداوی نمایند و آن را گاوزبان گویند و به عربی لسان الثور خوانند. (برهان). مصحف فریز است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فریز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برۀ میش و گاوسالۀ دشتی یا بره یا برۀ نر. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
راهرو. (یادداشت مؤلف). دالان. دهلیز: در کریدورهای وزارت خارجه چنین گفته شد. (فرهنگ فارسی معین). سرسرا، غلام گردشی
لغت نامه دهخدا
به لغت اهل مصر رحیبان است. (فهرست مخزن الادویه). اسم مصری اربیان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). فریدیس. اربیان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
از بلوکات سپاهان و حد شمالی آن خوانسار و گلپایگان، حد شرقی کرون و دهق، حد جنوبی چهارمحال و غربی بربرود و جاپلق و بختیاری است. شامل 173 قریه است. مرکز داران و مساحت آن 160 فرسخ، و دارای 60009 تن سکنه است. جایی کوهستانی، سردسیر و پربرف است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). شهرستان فریدن یکی از شهرستانهای هفتگانه استان دهم و از شمال به شهرستان گلپایگان، از جنوب به شهرستان شهرکرد، از باختر به بلوک الیگودرز و از خاور به شهرستان مرکزی اصفهان محدود است. در سازمان آمار کلیۀ قرای دهستانهای کرچمبو، چادگان گرجی و وزرق، به نام یک دهستان به اسم فریدن منظور شده است. شهرستان فریدن از دو بخش تشکیل شده است: 1- بخش داران شامل چهار دهستان که 128 آبادی و 113624 تن سکنه دارد. 2- بخش آخوره شامل دو دهستان که 134 آبادی و 25376 تن سکنه دارد. بنابراین شهرستان فریدن از دو بخش و 6 دهستان و 262 آبادی تشکیل شده و دارای 139000 تن سکنه است. شرح هر یک از بخش هاو دهستان ها و آبادی ها در جای خود داده شده است. در بررسی هائی که در این شهرستان بعمل آمده کانهای نفت وزغال سنگ در قریه های کاوه، غرغن و زرک کشف شده، ولی تاکنون از این کانها بهره برداری نشده است. از داران مرکز شهرستان فریدن راههای شوسۀ زیر منشعب میشود: 1- راه شوسۀ داران به دامنه و اصفهان. 2- راه شوسۀ داران به آخوره. 3- راه شوسۀ کوهرنگ. 4- شاهراه شوسۀ اصفهان به ازنا از این شهرستان میگذرد و ازنا یکی از ایستگاههای مهم راه آهن شهرستان اهواز است. از این شهرستان پشم، پوست و لبنیات به اصفهان و خوانسار صادر و پارچه و قند و شکر و اجناس خرازی و سایر احتیاجات وارد میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
خودرأی و مغرور. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
چوبی که در پس در کوچه اندازند. (برهان). از: فرا + در. فردر. فردره. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریده
تصویر فریده
خود رای و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریدس
تصویر فریدس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدر
تصویر کریدر
ایتالیایی دالان سر سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرید
تصویر فرید
واحد، یگانه، یکتا، بی مانند، بی نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردر
تصویر فردر
چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
بره میش، بزغاله، بره نر، گوساله دشتی فریر به آرش گاو زبان از گیاهان پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردر
تصویر فردر
((فَ رْ دَ))
فردرد، چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرید
تصویر فرید
((فَ))
یگانه، بی همتا، گوهر یکتا و گران بها، گوهری که میان گردن بند آویزان کنند
فرهنگ فارسی معین
((فِ زِ))
نوعی یخچال با سرمای زیاد که مواد غذایی را در آن به منظور نگه داری در مدت طولانی منجمد می کنند، یخ زن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
((~. دَ))
چوبی که در پس در خانه اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریده
تصویر فریده
((فَ دِ))
مؤنث فرید، از نام های زنان، در فارسی به معنی، مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی معین
درستکار، صحیح العمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی مانند، بی همتا، تک، تنها، تنها، واحد، وحید، یگانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد