معنی فرید
فرید
(پسرانه)
بی همتا، یکتا، یگانه، بی نظیر
تصویر فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
واژههای مرتبط با فرید
فرید
فرید
یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
فرید
فرید
واحد، یگانه، یکتا، بی مانند، بی نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرید
فرید
یگانه، بی همتا، گوهر یکتا و گران بها، گوهری که میان گردن بند آویزان کنند
فرهنگ فارسی معین
فرید
فرید
میانۀ قلاده را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فرید
فرید
بی مانند، بی همتا، تک، تنها، تنها، واحد، وحید، یگانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فردی
فردی
یکایی
فرهنگ واژه فارسی سره
برید
برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
آفرید
آفرید
در ترکیبات بمعنی آفریده آید: به آفرید ماه آفرید گرد آفرید
فرهنگ لغت هوشیار
فریر
فریر
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی