جدول جو
جدول جو

معنی فرگان - جستجوی لغت در جدول جو

فرگان
(فَ)
آبجو. (اشتینگاس). بوزه. (ناظم الاطباء) ، نام یک قسم شربت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرگان
تصویر پرگان
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریان
تصویر فریان
(پسرانه)
آزاده، آزادگی، زبان سانسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای اندلس در زمان مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهان
تصویر فرهان
(پسرانه)
نام مکانی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
(پسرانه)
دستور، حکم، حکم، امر، دستور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
(پسرانه)
جداکننده حق و باطل، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
(پسرانه)
فرغانه، نام شهری در ترکستان قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزان
تصویر فرزان
(پسرانه)
عاقل، حکیم، دانشمند، فرزانه خردمند، فرزانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فردان
تصویر فردان
(پسرانه)
یکتا، یگانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخان
تصویر فرخان
(پسرانه)
خان مقتدر، خان با فراست، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرحان
تصویر فرحان
(پسرانه)
شادان، خندان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل
فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن
فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن
فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
عضو، اندام، سازمان، نهاد، تشکیلات، نشریه ای متعلق به یک حزب یا گروه خاص که بیان کنندۀ اندیشه ها و اهداف آن حزب سیاسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسان
تصویر فرسان
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
بیست و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷۷ آیه، قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوگان
تصویر فوگان
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرگان
تصویر نرگان
نره ها، نرها، جمع واژۀ نره ها
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ)
فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی. (آنندراج) ، خپه کردن بطنابی و رسنی. خفقان معرب آنست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
از هم جدا ساختن، جدا کننده حق از باطل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نره: نرها، گدایان خشن وبی ادب: آن که این شعرنرگان گفته است زیرسیصدهزارتن خفته است. (قریع الدهر. لفااق. 355)
فرهنگ لغت هوشیار
فقاع. یا سر گشادن فوگان. پراکندن قطرات با فشار باطراف همچون پراکندن قطرات فقاع: می بارد از دهانت خذوایدون گویی که سر گشادند فوگان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرحان
تصویر فرحان
شادمان فیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
آوند فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخان
تصویر فرخان
جمع فرخ، چوزگان جوجه ها ریزه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرزین در شترنگ فرز عاقل حکیم: هر کجا تیزفهمی و فرزانی است بنده کند فهم و نادانی است. توضیح در فرهنگها باین کلمه معنی حکمت و علم و دانش داده اند در لغت فرس چاپ اقبال این بیت بهرامی سرخسی بشاهد آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. نافرزان در ردیف نافرخ و فرخ صفت است و اصولا نا بر سر صفت آید: نامرد نامومن. در صورت صحت ضبط نافرزان به معنی غیر حکیم و غیر عاقل است. همین بیت در صالح الفرس و انجمن آرا آنند راج چنین آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ موافقان تو با فرخ اند و با فرزان. تصور می رود که برای اثبات معنی عقل و حکمت در مصراع دوم تصرف کرده اند. شاهدی از حدیقه آمده موید مدعاست. مهره ایست از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است، جمع فرازین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فارس، از ریشه پارسی سوار کاران اسواران جمع فارس سواران اسب سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
حکم، امر، دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
اندام، کارمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
((اُ))
کارمند، عضو، اندام، نشریه ای که بیان کننده اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
((فَ))
دستور، امر، حکم، توقیع پادشاه، وسیله کنترل اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
((فُ رْ))
آن چه که حق و باطل را از هم جدا کند، قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسان
تصویر فرسان
((فُ))
جمع فارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزان
تصویر فرزان
((فَ))
عاقل، حکیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزان
تصویر فرزان
فلسفه، حکمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
آمره
فرهنگ واژه فارسی سره