جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرزان

فرزان

فرزان
پارسی تازی گشته فرزین در شترنگ فرز عاقل حکیم: هر کجا تیزفهمی و فرزانی است بنده کند فهم و نادانی است. توضیح در فرهنگها باین کلمه معنی حکمت و علم و دانش داده اند در لغت فرس چاپ اقبال این بیت بهرامی سرخسی بشاهد آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. نافرزان در ردیف نافرخ و فرخ صفت است و اصولا نا بر سر صفت آید: نامرد نامومن. در صورت صحت ضبط نافرزان به معنی غیر حکیم و غیر عاقل است. همین بیت در صالح الفرس و انجمن آرا آنند راج چنین آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ موافقان تو با فرخ اند و با فرزان. تصور می رود که برای اثبات معنی عقل و حکمت در مصراع دوم تصرف کرده اند. شاهدی از حدیقه آمده موید مدعاست. مهره ایست از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است، جمع فرازین
فرهنگ لغت هوشیار

فرزان

فرزان
حکیم، عاقِل، دانا، خِرَدمَند، نیکورای، راد، خِرَدومَند، فَروهیدِه، خِرَدپیشه، فَرزانِه، پیردِل، مُتَدَبِّر، خِرَدور، حَصیف، داناسَر، صاحِب خِرَد، اَریب، لَبیب، مُتِفَکِّر، باخِرَد، بِخرَد برای مِثال هرکجا تیزفهم و فرزانی ست / بندۀ کندفهم و نادانی ست (سنائی۲ - ۶۸۹)
فرزان
فرهنگ فارسی عمید

فرزان

فرزان
فرزین شطرنج. معرب است. ج، فرازین. (منتهی الارب). مهره ای باشد از جملۀ مهره های شطرنج وآن به منزلۀ وزیر است. (برهان). رجوع به فرز شود
لغت نامه دهخدا