جدول جو
جدول جو

معنی فروس - جستجوی لغت در جدول جو

فروس
فرس ها، اسب ها، جمع واژۀ فرس
تصویری از فروس
تصویر فروس
فرهنگ فارسی عمید
فروس
ماذریون. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ماذریون و مازریون شود
لغت نامه دهخدا
فروس
(فُ)
جمع واژۀ فرس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسبان. رجوع به فرس شود
حلزون. (دزی ج 2 ص 263)
لغت نامه دهخدا
فروس
(فَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فروس
جمع فرس، از ریشه پارسی اسپان شیر از جانوران
تصویری از فروس
تصویر فروس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرتوس
تصویر فرتوس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
(دخترانه)
بهشت، معرب از فارسی، پردیس بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اروس
تصویر اروس
(دخترانه)
در اساطیر یونان، خدای عشق، سفید، درخشان، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
(دخترانه)
روشنائی، تابش، پرتو، شعله آتش، روشنی که از آتش خورشید و دیگر منابع نورانی می تابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروز
تصویر فروز
(دخترانه)
روشنائی، روشنی، تابش و روشنی و فروغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرود
تصویر فرود
(پسرانه)
پائین، نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو، نام پسر خسرو پرویز و شیرین، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرطوس
تصویر فرطوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مهندسی رومی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرور
تصویر فرور
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
باغ، بستان، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، خلدستان، دارالخلد، دار قرار، فردوس اعلا، قدس، رضوان، دارالسّلام، ارم، علّیین، سرای جاوید، باغ ارم، سبزباغ، جنّت، باغ بهشت، دارالنّعیم، باغ خلد، اعلا علّیین، گشتا، نعیم، مینو، خلد، دارالقرار، دارالسّرور
فردوس اعلا: فردوس برین، بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروق
تصویر فروق
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخ
تصویر فروخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
ارس، روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
روشنی، پرتو، کنایه از رونق، جذابیت، برای مثال ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما (حافظ - ۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروج
تصویر فروج
فرج ها، جمع واژۀ فرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروس
تصویر عروس
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ
زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب
عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد
عروس چرخ: کنایه از خورشید
عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مقابل برسو. بسوی پایین. پایین. فروزیر:
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
بوشعیب هروی.
آماس بیشتر در فروسو باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ترکیب ها:
- فروسو کشیدن. فروسویین. رجوع به مدخل ها فروسو کشیدن و فروسویین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروسه
تصویر فروسه
از ریشه پارسی اسپ سواری، اسپ شناسی، سوار کاری سوار خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروس
تصویر دروس
جمع درس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروس
تصویر تروس
جمع ترس، سپرها رئیس شدن، مهتر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
لگد زن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروس
تصویر اروس
کا متاع. روس، روسی از مردم روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس
تصویر عروس
اروس، بیوگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
جنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
نور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراس
تصویر فراس
افق
فرهنگ واژه فارسی سره