معنی فروج - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فروج
فروج
- فروج
- جمع فرنج، شکاف ها زهار ها جوجه مرغ خانگی جوجه ماکیان جمع فرجه شکافها رخنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
فروج
- فروج
- جوجۀ ماکیان است. (فهرست مخزن الادویه). جوجۀ ماکیان. ج، فراریج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فروج
- فروج
- جَمعِ واژۀ فَرْج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فَرْج شود
لغت نامه دهخدا
فروغ
- فروغ
- روشنائی، تابش، پرتو، شعله آتش، روشنی که از آتش خورشید و دیگر منابع نورانی می تابد
فرهنگ نامهای ایرانی
فرود
- فرود
- پائین، نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو، نام پسر خسرو پرویز و شیرین، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی