- فروز (دخترانه)
- روشنائی، روشنی، تابش و روشنی و فروغ
معنی فروز - جستجوی لغت در جدول جو
- فروز
- روشنی روشنایی، در کلمات مرکب به معنی فروزنده آید: آتش فروز دلفروز گیتی فروز
- فروز
- فروزیدن، افروزنده، پسوند متصل به واژه به معنای روشن کننده مثلاً گیتی فروز، روشنی، روشنایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تشعشع، اشعه، صفت
تشویق
افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش
روشن، روشن کننده
پسوند متصل به واژه به معنای افروزنده مثلاً آتش افروز، انجمن افروز، بستان افروز، جهان افروز، دل افروز، عالم افروز
جدا کرده شده، چیزی که از چیز دیگر بریده و جدا شده باشد
کنگره دار پخشیده (تحدید حدود شده) چنان دانستم که هر دو را مال یکی است و پخشیده نیست (تاریخ برامکه)، جداسته، جامه دوخته کنگره دار. جدا کرده علی حده شده، جامه حاشیه دار و دوخته، ملکی که سهام مالکان مشترک آن تحدید حدود شده باشد تحدید حدود شده
در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید، آتش افروز، جهان افروز، دل افروز
پیروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
جمع درز، پارسی تازی گشته درزها شکاف های دوخته
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پائین، نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو، نام پسر خسرو پرویز و شیرین، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
نمایش، نشان دادن
آند، جمله
پر خور
سخت شدن، غلیظ و سخت شدن چیزی
شادی، نشاط، عیش و طرب، برای مثال با کروز و خرمی آهو به دشت / می خرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی - ۵۳۴)
فرج ها، جمع واژۀ فرج
روشنی، پرتو، کنایه از رونق، جذابیت، برای مثال ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما (حافظ - ۴۰)
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرس ها، اسب ها، جمع واژۀ فرس
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)