پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مِثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
فراموشیدن. فراموش کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : که شهر و راه مینو رامفرموش سخنهایم به گوش دلت بنیوش. فخرالدین اسعد. نفرموشم ز دل یاد تو هرگز نه روز رزم و نه روز هزاهز. فخرالدین اسعد. رجوع به فراموشیدن شود
فراموشیدن. فراموش کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : که شهر و راه مینو رامفرموش سخنهایم به گوش دلت بنیوش. فخرالدین اسعد. نفرموشم ز دل یاد تو هرگز نه روز رزم و نه روز هزاهز. فخرالدین اسعد. رجوع به فراموشیدن شود
خراب شدن. واریز کردن چاه و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) : تهور، فرودریدن بنا. انقیاض، فرودریدن دیوار. (منتهی الارب) ، شکاف برداشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دسته شد خمیده و گنبد فرودرید کم شد مزه، بزه نتوان کرد زین فزون. سوزنی. ، شکافتن. پاره کردن: زن خود را به قتل آورد، پس شکم خود را فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی)
خراب شدن. واریز کردن چاه و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) : تهور، فرودریدن بنا. انقیاض، فرودریدن دیوار. (منتهی الارب) ، شکاف برداشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دسته شد خمیده و گنبد فرودرید کم شد مزه، بزه نتوان کرد زین فزون. سوزنی. ، شکافتن. پاره کردن: زن خود را به قتل آورد، پس شکم خود را فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی)
به زیر کشیدن. به پایین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : فروکشید گل سرخ روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراش. منوچهری. ، آشامیدن با ولع و بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گویی که شیر مام ز پستان همی مکی. کسائی مروزی. ، افکندن. انداختن. (یادداشت بخط مؤلف). - لنگر فروکشیدن، لنگر انداختن. ماندن: اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطۀبلا ببرد؟ حافظ. ، آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن. - پای فروکشیدن، پای دراز کردن بحال استراحت: با تو زمین را سر بخشایش است پای فروکش گه آسایش است. نظامی. ، اقامت کردن و در جایی ماندن: بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. (تاریخ گزیده)
به زیر کشیدن. به پایین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : فروکشید گل سرخ روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراش. منوچهری. ، آشامیدن با ولع و بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گویی که شیر مام ز پستان همی مکی. کسائی مروزی. ، افکندن. انداختن. (یادداشت بخط مؤلف). - لنگر فروکشیدن، لنگر انداختن. ماندن: اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطۀبلا ببرد؟ حافظ. ، آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن. - پای فروکشیدن، پای دراز کردن بحال استراحت: با تو زمین را سر بخشایش است پای فروکش گه آسایش است. نظامی. ، اقامت کردن و در جایی ماندن: بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. (تاریخ گزیده)
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود
فروکوفتن. بر روی چیزی زدن: مار است عدوی تو، سرش خرد فروکوب فرض است فروکوفتن ای خواجه سر مار. فرخی. گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بی گمان روزی فروکوبد سرش را آسیا. ناصرخسرو. گرد از سر این نمد فروروب پایی بسر نمد فروکوب. نظامی. ، نواختن طبل و جز آنرا: طبلها فروکوبند و از جای خویش نجنبند. (فارسنامۀابن بلخی). رجوع به فروکوفتن شود
فروکوفتن. بر روی چیزی زدن: مار است عدوی تو، سرش خرد فروکوب فرض است فروکوفتن ای خواجه سر مار. فرخی. گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بی گمان روزی فروکوبد سرش را آسیا. ناصرخسرو. گرد از سر این نمد فروروب پایی بسر نمد فروکوب. نظامی. ، نواختن طبل و جز آنرا: طبلها فروکوبند و از جای خویش نجنبند. (فارسنامۀابن بلخی). رجوع به فروکوفتن شود
جیم شدن. پنهانی رفتن. به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن. (از یادداشت بخط مؤلف) : هرچه یابی وز آن فرومولی نشمرند از تو آن به بشکولی. عنصری. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. (کلیله و دمنه). رجوع به مولیدن شود
جیم شدن. پنهانی رفتن. به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن. (از یادداشت بخط مؤلف) : هرچه یابی وز آن فرومولی نشمرند از تو آن به بشکولی. عنصری. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. (کلیله و دمنه). رجوع به مولیدن شود
بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن، چنانکه اشک یا آب فرودود. (یادداشت بخط مؤلف) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. (تاریخ بیهقی) ، پایین آمدن از بلندی: من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. (ترجمه تاریخ یمینی)
بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن، چنانکه اشک یا آب فرودود. (یادداشت بخط مؤلف) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. (تاریخ بیهقی) ، پایین آمدن از بلندی: من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. (ترجمه تاریخ یمینی)
به تن کردن. پوشیدن: چون برآهنجی شمشیر و فروپوشی درع پشت روی سپهی، اصل فروع ظفری. فرخی. ، نهفتن و پنهان کردن و مخفی ساختن. (ناظم الاطباء) : ور کریمی دو صد گنه دارد کرمش عیبها فروپوشد. سعدی (گلستان). رجوع به پوشیدن شود
به تن کردن. پوشیدن: چون برآهنجی شمشیر و فروپوشی درع پشت روی سپهی، اصل فروع ظفری. فرخی. ، نهفتن و پنهان کردن و مخفی ساختن. (ناظم الاطباء) : ور کریمی دو صد گنه دارد کرمش عیبها فروپوشد. سعدی (گلستان). رجوع به پوشیدن شود
نگهداشتن زمام مرکوب: سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فرو کش کاین ره کران ندارد. (حافظ 86) توضیح فروکش در بیت فوق بهمان معنی قف و انزل است درین بیت حافظ: احادیا لجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال، اقامت کردن در جایی ماندن
نگهداشتن زمام مرکوب: سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فرو کش کاین ره کران ندارد. (حافظ 86) توضیح فروکش در بیت فوق بهمان معنی قف و انزل است درین بیت حافظ: احادیا لجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال، اقامت کردن در جایی ماندن