جدول جو
جدول جو

معنی فرو کشیدن

فرو کشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
تصویری از فرو کشیدن
تصویر فرو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرو کشیدن

گرو کشیدن

گرو کشیدن
در گرو خود نگاهداشتن چیزی را تا قرض مدیون در موعد مقرر تادیه شود
گرو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

گرو کشیدن

گرو کشیدن
چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن
گرو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

گرو کشیدن

گرو کشیدن
به گرو نگاه داشتن چیزی را تا وام در موعد مقرر ادا گردد. چیزی را بتصرف خود آوردن تا ملک آن وام خود را بپردازد یا بوعده خود وفا کند
لغت نامه دهخدا

فروکشیدن

فروکشیدن
نگهداشتن زمام مرکوب: سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فرو کش کاین ره کران ندارد. (حافظ 86) توضیح فروکش در بیت فوق بهمان معنی قف و انزل است درین بیت حافظ: احادیا لجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال، اقامت کردن در جایی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار

فروکشیدن

فروکشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، در جایی فرود آمدن و اقامت کردن، خوردن، نوشیدن
فروکشیدن
فرهنگ فارسی معین

فروکشیدن

فروکشیدن
به زیر کشیدن. به پایین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فروکشید گل سرخ روی بند از روی
برآورید گل مشکبوی سر ز تراش.
منوچهری.
، آشامیدن با ولع و بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی مروزی.
، افکندن. انداختن. (یادداشت بخط مؤلف).
- لنگر فروکشیدن، لنگر انداختن. ماندن:
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطۀبلا ببرد؟
حافظ.
، آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن.
- پای فروکشیدن، پای دراز کردن بحال استراحت:
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فروکش گه آسایش است.
نظامی.
، اقامت کردن و در جایی ماندن:
بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. (تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا