جدول جو
جدول جو

معنی فروکشیدن

فروکشیدن((فُ کِ دَ))
پایین کشیدن، فرود آوردن، در جایی فرود آمدن و اقامت کردن، خوردن، نوشیدن
تصویری از فروکشیدن
تصویر فروکشیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فروکشیدن

فروکشیدن

فروکشیدن
نگهداشتن زمام مرکوب: سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فرو کش کاین ره کران ندارد. (حافظ 86) توضیح فروکش در بیت فوق بهمان معنی قف و انزل است درین بیت حافظ: احادیا لجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال، اقامت کردن در جایی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار

فروکشیدن

فروکشیدن
به زیر کشیدن. به پایین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فروکشید گل سرخ روی بند از روی
برآورید گل مشکبوی سر ز تراش.
منوچهری.
، آشامیدن با ولع و بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی مروزی.
، افکندن. انداختن. (یادداشت بخط مؤلف).
- لنگر فروکشیدن، لنگر انداختن. ماندن:
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطۀبلا ببرد؟
حافظ.
، آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن.
- پای فروکشیدن، پای دراز کردن بحال استراحت:
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فروکش گه آسایش است.
نظامی.
، اقامت کردن و در جایی ماندن:
بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. (تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا

فرو کشیدن

فرو کشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مِثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
فرو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

فراکشیدن

فراکشیدن
پیش کشیدن. به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فراز کشیدن شود
لغت نامه دهخدا

فروشیدن

فروشیدن
مقابلِ خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فروشیدن
فرهنگ فارسی عمید

فروشیدن

فروشیدن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

فروشیدن

فروشیدن
فروختن. (آنندراج) :
زودتر استر فروشید آن حریص
یافت از غم وز زیان آن دم محیص.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا