جدول جو
جدول جو

معنی فرغیش - جستجوی لغت در جدول جو

فرغیش
کهنه، فرسوده، برای مثال نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی - ۳۷۸)
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
فرهنگ فارسی عمید
فرغیش
جامه کهنه، فرسوده
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
فرهنگ لغت هوشیار
فرغیش((فَ رْ))
کهنه، فرسوده، جامه کهنه، پوستین کهنه
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریش
تصویر فریش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
درنگ، تاخیر، غفلت، قصور و اهمال در کاری، برای مثال گه از لب شربتی ندهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ (امیرخسرو - ۲۲۶)، غافل، اهمال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درغیش
تصویر درغیش
انبوه، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، موفّر، جزیل، اورت، به غایت، کثیر، غزیر، موفور، عدیده، وافر، بی اندازه، مفرط، معتدٌ به، خیلی، متوافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
پریش. پریشان. پراکنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اسب مادۀ هفت روزۀ بچه داده و کذا کل ذات حافر بعد نتاجها بسبعه ایام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسب مادۀ نوزاده. ج، فرائش. (منتهی الارب). اسب ماده ای که به تازگی وضع حمل کرده باشد، دختر وطی کرده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ممال فراش. گستردنی. فرش. (فرهنگ فارسی معین) :
از نمودار خانه تا به فریش
کرده همرنگ روی گنبد خویش.
نظامی.
، رختخواب. بستر. (فرهنگ فارسی معین) :
ز خوبانی که درخورد فریشند
ز عالم در کدامین بقعه بیشند؟
نظامی.
رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
انبوه و بسیار. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف وغیش است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود، نوعی از زردآلو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریش
تصویر فریش
پراکنده، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
تاخیر، غفلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغیش
تصویر درغیش
بسیار و فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
درنگ، تأخیر، غفلت، غافل، اهمال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریش
تصویر فریش
((فَ))
آفرین ! احسنت !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریش
تصویر فریش
((فِ))
گستردنی، فرش، رختخواب، بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریش
تصویر فریش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره
اهمال، تنبلی، سستی، غفلت، کوتاهی، اهمالگر، سست
فرهنگ واژه مترادف متضاد