معنی درغیش - فرهنگ فارسی عمید
معنی درغیش
- درغیش
- انبوه، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، موفّر، جزیل، اورت، به غایت، کثیر، غزیر، موفور، عدیده، وافر، بی اندازه، مفرط، معتدٌ به، خیلی، متوافر
تصویر درغیش
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با درغیش
درغیش
- درغیش
- انبوه و بسیار. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف وغیش است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود، نوعی از زردآلو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
درویش
- درویش
- صوفی، کنایه از کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند، کنایه از تهیدست، بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی عمید