جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فریش

فریش

فریش
هر نوع گستردنی مانندِ فرش، بستر و رختخواب، برای مِثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
فریش
فرهنگ فارسی عمید

فریش

فریش
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مِثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
فریش
فرهنگ فارسی عمید

فریش

فریش
ممال فراش. گستردنی. فرش. (فرهنگ فارسی معین) :
از نمودار خانه تا به فریش
کرده همرنگ روی گنبد خویش.
نظامی.
، رختخواب. بستر. (فرهنگ فارسی معین) :
ز خوبانی که درخورد فریشند
ز عالم در کدامین بقعه بیشند؟
نظامی.
رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا

فریش

فریش
اسب مادۀ هفت روزۀ بچه داده و کذا کل ذات حافر بعد نتاجها بسبعه ایام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسب مادۀ نوزاده. ج، فرائش. (منتهی الارب). اسب ماده ای که به تازگی وضع حمل کرده باشد، دختر وطی کرده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا