- فرس
- پارسی
معنی فرس - جستجوی لغت در جدول جو
- فرس
- ایران، ایرانی، ایرانیان،
برای مثال ز باس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲ - ۶۶۴)
فرس قدیم: فارسی باستان
- فرس
- اسب، پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود
فرس اعظم: در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان
- فرس
- اسب، یکی از صورتهای فلکی شمالی که بشکل اسب تو هم شده است
- فرس ((فَ رَ))
- اسب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرسودن، پسوند متصل به واژه به معنای فرساینده، برای مثال طاقت فرسا، دست فرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جان فرسای (انوری - ۴۵۰)
نوعی نقاشی دیواری که بر روی گچ مرطوب انجام می شود
واحد اندازه گیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر
جمع فریس، کشتگان اسپ شناسان
سول هم آوای کهن ناخن پای شتر را گویند
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
فرسنگ، آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود، قریب شش کیلومتر
چوب بزرگی که بام خانه را بدان پوشند شاه تیر
در ترکیب به معنی فرساینده آید به معانی ذیل الف - خسته کننده رنج دهنده جانفرسای روانفرسای طاقت فرسای ب - محو کننده نابود کننده، جمع ساینده: فرقد فرسای گردون فرسای
((فِ رِ))
فرهنگ فارسی معین
نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند
((فَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
شاه تیره، چوب بزرگی که در ساختن سقف خانه به کار می رود، پارچه های رنگارنگ که در نوروز و جشن های دیگر در و دیوار دکان ها و خانه ها را بدان آرایش کنند
تنۀ درخت، چوب یا تیر بزرگی که در ساختن سقف خانه به کار می رود، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام، برای مثال بام ها را فرسپ خرد کنی / از گرانیت، گر شوی بر بام (رودکی - ۵۲۵ حاشیه)
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
یونانی تازی گشته مروارید گیا از گیاهان، زیبدار (ماگنولیا)
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
مستهلک
استهلاک
مرسوله، رسول
رسالت
استهلاک
قانون
فرسوده کننده، نابود کننده
روانه شده، رسول، پیغامبر، سفیر، فرسته