اسب، پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دُم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود فرس اعظم: در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان
گیاهی است، یا آن قصقاص است، یا بروق، یا درخت دفلی. (منتهی الارب). گیاهی است و بعضی گویند همان قصقاص است و نیز گفته اند بروق است و گروهی دیگر نیز آن را حبن دانند. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ فارس به سکون راء و معنی فرس پارسایان است و به تازی پارسی را فارسی نویسند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 8). نامی است که در کتب عربی به صورت جمع مکسربرای ’فارسی’ به کار رفته است و به معنی پارسیان و ایرانیان است: گفتند: پسر او در میان عرب پرورده است و آداب فرس نداند. (فارسنامۀ ابن بلخی). ز پاس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان. سعدی
فروکوفتن و شکستن استخوان گردن شکار را. (منتهی الارب). شکستن شیرگردن شکار خود را. فرس در اصل بدین معنی است و سپس در اثر کثرت استعمال به معنی قتل به طور کلی به کار رفته است. و در ذبح حیوان این عمل نهی شده است. (از اقرب الموارد) ، شکار افکندن شیر و کشتن به هر طور که باشد، پیوسته خوردن خرمای فراس را. (منتهی الارب). ادامه دادن بر خوردن فراس. (اقرب الموارد) ، چرانیدن فرس را. (منتهی الارب). چریدن گیاه فِرْس را. (از اقرب الموارد)