جدول جو
جدول جو

معنی فرخور - جستجوی لغت در جدول جو

فرخور
(فَ خوَرْ / خُرْ /خو)
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او:
من بچۀ فرخورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور.
رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهور
تصویر فرهور
(دخترانه)
دارای شکوه و جلالی چون ورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخار
تصویر فرخار
دیر، معبد، بتخانه، برای مثال کافور خواه و بید تر، در خیش خانه باده خور / با ساقی فرخنده فر زاو خانه فرخار آمده (خاقانی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخوی
تصویر فرخوی
خوش خلق، خوش اخلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخور
تصویر برخور
بهره ور، بهره بر، شریک، انباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخور
تصویر درخور
شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
(فَ زَ)
قریه ای است به شش فرسنگ ونیمی جنوب شرقی فارغان. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
بتکده بتخانه: کرسانک از تبت است و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند، هر شهر حسن خیز جایی که مردم آن زیبا باشند، جمع فرخارها: ز روی سوری بباغ هر جا فرخارهاست ز بوی سنبل براغ هر سو تاتارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
لایق و شایسته و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقور
تصویر فرقور
فرفور تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخور
تصویر درخور
لایق، سزاوار، صالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخور
تصویر برخور
شریک، بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخور
تصویر سرخور
((سَ))
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
((فَ خُ))
درخور، سزاوار، متناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخار
تصویر فرخار
((فَ))
بتکده، بتخانه، شهری در تبت که بتخانه های آن معروف بوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخور
تصویر درخور
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
((پُ. خُ))
آن که بسیار می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخور
تصویر برخور
((بَ خُ))
بهره مند، شریک، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
اکال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
مناسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخور
تصویر درخور
حائز اهمیت، قابل، مناسب، مستحق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
Gluttonous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
обжорливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
gefräßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
ненажерливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
żarłoczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
贪吃的
دیکشنری فارسی به چینی