معنی سرخور
سرخور
((سَ))
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند
تصویر سرخور
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سرخور
درخور
درخور
حائز اهمیت، قابل، مناسب، مستحق
فرهنگ واژه فارسی سره
درخور
درخور
لایق، سزاوار، صالح
فرهنگ لغت هوشیار
پرخور
پرخور
اکال
فرهنگ واژه فارسی سره
سرخگر
سرخگر
ائوزین
فرهنگ واژه فارسی سره
سرآخور
سرآخور
آخته چی
فرهنگ واژه فارسی سره
برخور
برخور
شریک، بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
سرسور
سرسور
زیرک دانا، شکاف دوک
فرهنگ لغت هوشیار
سردور
سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
سرخوش
سرخوش
شادمان و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار