معنی درخور
- درخوردَرخُور
- شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، بابشایِستِه، سِزاوار، لایِق، اَندَرخُور، شایِگان، اَرزانی، بابَت، خُورا، خُورَند، سازوار، شایان، صالِح، فراخُور، فَرزام، مَحقوق، مُستَحَقّ، مُناسِب، باب
فرهنگ فارسی عمید