پلشتی. زشتی. زبونی. بدی. (برهان). پلیدی. زشتی. پلشتی. (یادداشت به خط مؤلف). از: فرخج + یاء مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین) : نیز روا دارد از فرخجی این شعر گر به چنین شعر من ورا نستایم. سوزنی. نامم همای دولت و شهباز حضرت است نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است. خاقانی. رجوع به فرخج و فرخچ شود
پلشتی. زشتی. زبونی. بدی. (برهان). پلیدی. زشتی. پلشتی. (یادداشت به خط مؤلف). از: فرخج + یاء مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین) : نیز روا دارد از فرخجی این شعر گر به چنین شعر من ورا نستایم. سوزنی. نامم همای دولت و شهباز حضرت است نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است. خاقانی. رجوع به فرخج و فرخچ شود
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مِثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، واقع در 14هزارگزی شمال باختری خور، متصل به راه خور به جندق. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 632 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، واقع در 14هزارگزی شمال باختری خور، متصل به راه خور به جندق. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 632 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
گرگانی. از شعرای آل سلجوق. (چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و ’فرخی’ سهواً به جای ’فخری’ نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی). در یک نسخه از تاریخ گزیده نیز ’برخی گرگانی’ آمده. امابرخی با باء بلاشک غلط است، چنانکه از ذکر آن مابین اسماء دیگر که به ترتیب حروف معجم است واضح میشود و مقصود ناسخ لابد ’فرخی’ با فاء بوده است و اگرچه فرخی نیز ظاهراً غلط است به جای ’فخری’ ولی توارد جمیع نسخ چهارمقاله با این نسخۀ تاریخ گزیده، فرخی به جای فخری، توارد غریبی است و انسان را به شک می اندازد که شاید فی الواقع تخلص این شاعر فرخی بوده است نه فخری، لکن این شک فقط توهم و احتمال ضعیفی است و مشهور درنزد عامۀ ناس و مسطور در غالب کتب تذکره و غیرها، فخر یا فخری گرگانی است. (از تعلیقات چهارمقاله حواشی معین ص 144). رجوع به فخرالدین اسعد گرگانی شود
گرگانی. از شعرای آل سلجوق. (چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و ’فرخی’ سهواً به جای ’فخری’ نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی). در یک نسخه از تاریخ گزیده نیز ’برخی گرگانی’ آمده. امابرخی با باء بلاشک غلط است، چنانکه از ذکر آن مابین اسماء دیگر که به ترتیب حروف معجم است واضح میشود و مقصود ناسخ لابد ’فرخی’ با فاء بوده است و اگرچه فرخی نیز ظاهراً غلط است به جای ’فخری’ ولی توارد جمیع نسخ چهارمقاله با این نسخۀ تاریخ گزیده، فرخی به جای فخری، توارد غریبی است و انسان را به شک می اندازد که شاید فی الواقع تخلص این شاعر فرخی بوده است نه فخری، لکن این شک فقط توهم و احتمال ضعیفی است و مشهور درنزد عامۀ ناس و مسطور در غالب کتب تذکره و غیرها، فخر یا فخری گرگانی است. (از تعلیقات چهارمقاله حواشی معین ص 144). رجوع به فخرالدین اسعد گرگانی شود
مبارکی. میمنت. یمن. خجستگی. فرخندگی. (یادداشت به خط مؤلف). کامیابی: از هیچ جنگ روی نگردانیده بود الا به فرخی و فیروزی. (تاریخ بلعمی). کز او فرخی بود و پیروزیش همان کام و نام و دل افروزیش. فردوسی. بدین خرمی و خوشی روزگار بدین خوبی و فرخی شهریار. فرخی. برو به فرخی و فال نیک و طالع سعد به تیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد به کار ملک مر او را بود معین. فرخی. مرا جمال تو هر روز عید نوروز است ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی. سوزنی. قفل غم را درش کلید آمد کآمد او فرخی پدید آمد. نظامی. چون جهان زو گرفت پیروزی فرخی بادش از جهان روزی. نظامی. مرغی که همای نام دارد چون فرخی تمام دارد. نظامی. رجوع به فرخ و فرخندگی شود
مبارکی. میمنت. یمن. خجستگی. فرخندگی. (یادداشت به خط مؤلف). کامیابی: از هیچ جنگ روی نگردانیده بود الا به فرخی و فیروزی. (تاریخ بلعمی). کز او فرخی بود و پیروزیش همان کام و نام و دل افروزیش. فردوسی. بدین خرمی و خوشی روزگار بدین خوبی و فرخی شهریار. فرخی. برو به فرخی و فال نیک و طالع سعد به تیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد به کار ملک مر او را بود معین. فرخی. مرا جمال تو هر روز عید نوروز است ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی. سوزنی. قفل غم را درش کلید آمد کآمد او فرخی پدید آمد. نظامی. چون جهان زو گرفت پیروزی فرخی بادش از جهان روزی. نظامی. مرغی که همای نام دارد چون فرخی تمام دارد. نظامی. رجوع به فرخ و فرخندگی شود
عبدالله بن ابراهیم بن علی بن محمد فقیه، مکنی به ابوبکر. ازمردم قریۀ فرج و شیخی صالح و پارسا بود. وی از ابوطالب حمزه بن حسین حدیث شنید. ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
عبدالله بن ابراهیم بن علی بن محمد فقیه، مکنی به ابوبکر. ازمردم قریۀ فرج و شیخی صالح و پارسا بود. وی از ابوطالب حمزه بن حسین حدیث شنید. ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
نوعی از قبای بی بند گشاد و در پیش آن بعضی تکمه افزایند و بیشتر بر فراز جامه پوشند. (آنندراج). بغلتاق. بغلطاق. بغطاق. (یادداشت به خط مؤلف) : هفت فرجی آوردند. (تاریخ بیهقی). صوفیی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فرج کرد نام آن دریده فرّجی این لقب شد فاش زان مرد نجی. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 بیت 354-355). ز چکمه و فرجی خرمی است قاری را خنک تنی که وی از همبران خودشادست. نظام قاری (دیوان البسه ص 40)
نوعی از قبای بی بند گشاد و در پیش آن بعضی تکمه افزایند و بیشتر بر فراز جامه پوشند. (آنندراج). بغلتاق. بغلطاق. بغطاق. (یادداشت به خط مؤلف) : هفت فرجی آوردند. (تاریخ بیهقی). صوفیی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فرج کرد نام آن دریده فَرَّجی این لقب شد فاش زان مرد نجی. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 بیت 354-355). ز چکمه و فرجی خرمی است قاری را خنک تنی که وی از همبران خودشادست. نظام قاری (دیوان البسه ص 40)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
دیدن فرجی دیبا به خواب، کسی را که دیباپوش است، نیک بود و مردم پارسا را بد باشد و فرجی برد به خواب دیدن، دلیل منفعت بود و فرجی پشمین و کرباسین، دلیل بر قوت دین بود. جابرمغربی گوید: اگر بیند فرجی نو و پاکیزه پوشیده بود، دلیل است دیندار و پارسا بود. اگر بیند فرجی سرخ پوشیده بود، دلیل خیر بود اگر فرجی کبود بیند، دلیل مصیبت بود - محمد بن سیرین
دیدن فرجی دیبا به خواب، کسی را که دیباپوش است، نیک بود و مردم پارسا را بد باشد و فرجی برد به خواب دیدن، دلیل منفعت بود و فرجی پشمین و کرباسین، دلیل بر قوت دین بود. جابرمغربی گوید: اگر بیند فرجی نو و پاکیزه پوشیده بود، دلیل است دیندار و پارسا بود. اگر بیند فرجی سرخ پوشیده بود، دلیل خیر بود اگر فرجی کبود بیند، دلیل مصیبت بود - محمد بن سیرین