جدول جو
جدول جو

معنی فرتور - جستجوی لغت در جدول جو

فرتور
(فَ تَ / تُو / فَ)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) :
بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.
شرف الدین رامی.
فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن.
؟ (از فرهنگ اسدی).
آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
لغت نامه دهخدا
فرتور
نگاره، عکس
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهور
تصویر فرهور
(دخترانه)
دارای شکوه و جلالی چون ورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوس
تصویر فرتوس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروتر
تصویر فروتر
پایین تر، پست تر، برای مثال دعوی مکن که برترم از دیگران به علم / چون کبر کردی، از همه دونان فروتری (سعدی۲ - ۶۷۸)، به سوی پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر، برای مثال پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
فرتوت، پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرور
تصویر فرور
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتور
تصویر فتور
سستی و بی حالی، کمبود، نقصان، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
پایکار و دامن بردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جلواز. (تاج العروس) (متن اللغه) ، پیادۀ سلطان که بی وظیفه همراه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب). فاخته و قمری. (ناظم الاطباء). صاحب نشوءاللغه آرد: ترتور که بمعنی جلواز است و بصورتهای ثرثور و ثؤرور و یؤرور و اترورآمده است از مادۀ یونانی ترکور مأخوذ است و ترتور که نوشته اند مرغی است، ظاهراً اسمی است حکایت آواز مرغ را و آن همان است که در فارسی صلصل نامند... (نشوءاللغه صص 136- 137)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ /خو)
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او:
من بچۀ فرخورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور.
رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
لغت نامه دهخدا
آب فرونشسته از جوش، (منتهی الارب)، آب نیمگرم، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است. از سال 364 قبل از میلاد این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت و پس از آن بر حکام دیگر نیز اطلاق شد. (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک، لیکن از کبک کوچکتر است. (برهان). در جهانگیری فرفور ضبط شده است. رجوع به فرفور شود، جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان) ، غوک را نیز گویند که وزق باشد و به عربی ضفدع خوانند. (برهان). رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش.
بوشعیب.
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک.
فردوسی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
لبیبی.
ز بوی گل و سنبل و ارغوان
همی گشت فرتوت از سر جوان.
اسدی.
ای گنبد گردندۀ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
آن یکی میگفت بیکاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟
مولوی.
کس از من نداند در این شیوه به
نبینی که فرتوت شد پیر ده.
سعدی (بوستان).
- فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء).
- فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد:
مشعبد جهانی است فرتوت سر
کند کار دیگر، نماید دگر.
جوینی.
- فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است. رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان). به فارسی اسم قراقروط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) :
من بچۀ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟
بوشکور.
، گوسفند فربه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرتوت که پیر سالخورده و ازکارافتاده و خرف باشد. (برهان). رجوع به فرتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی پرستو است و آن مرغی باشد که به عربی خطاف گویند. (برهان). مصحف پرستوک. (حاشیۀ برهان چ معین) ، خفاش که آن را مرغ عیسی گویند. (فهرست مخزن الادویه). در این معنی مصحف فرپرک است. رجوع به فرپرک و فرستوک شود
لغت نامه دهخدا
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، سستی ضعف، کندی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
بسیار پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
پیر سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروتر
تصویر فروتر
پائین تر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقور
تصویر فرقور
فرفور تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
((فَ))
فرتود، پیر، سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروتر
تصویر فروتر
((فُ تَ))
پایین تر، مقابل بالاتر
فرهنگ فارسی معین
درستکار، صحیح العمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازکارافتاده، بی حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر
متضاد: برنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد