به زمین نشستن هواپیما، پایین، در موسیقی الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز، نشیب، سرازیری، بخش زیرین جایی، قرار گرفته در مرتبۀ پایین تر تنها، یکتا، یگانه فرود آمدن: به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن فرود آوردن: پایین آوردن
به زمین نشستن هواپیما، پایین، در موسیقی الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز، نشیب، سرازیری، بخش زیرین جایی، قرار گرفته در مرتبۀ پایین تر تنها، یکتا، یگانه فرود آمدن: به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن فرود آوردن: پایین آوردن
راست و درست باشد، چه فربودکیش و فربوددین کسی را گویند که در کیش و ملت و مذهب خود راست و درست باشد. (برهان). در پهلوی فره بوت به معنی مناعت و تکبر و فریبوت به معنی کثرت و افراط است. متن برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
راست و درست باشد، چه فربودکیش و فربوددین کسی را گویند که در کیش و ملت و مذهب خود راست و درست باشد. (برهان). در پهلوی فرِه ْبوت به معنی مناعت و تکبر و فرَیبوت به معنی کثرت و افراط است. متن برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481 تن سکنه دارد. از رود خانه قره آغاج مشروب میشود. نام دیگر این آبادی پارو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481 تن سکنه دارد. از رود خانه قره آغاج مشروب میشود. نام دیگر این آبادی پارو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف) : ورا نام کردند فرخ فرود به تیره شب اندر چو پیران شنود. فردوسی. که دانست نام و نشان فرود کز او شاه را دل بخواهد شخود. فردوسی نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف) : چو نستور و چون شهریار و فرود چو مردانشه آن شاه چرخ کبود. فردوسی
نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف) : ورا نام کردند فرخ فرود به تیره شب اندر چو پیران شنود. فردوسی. که دانست نام و نشان فرود کز او شاه را دل بخواهد شخود. فردوسی نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف) : چو نستور و چون شهریار و فرود چو مردانشه آن شاه چرخ کبود. فردوسی
پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیۀ برهان چ معین) : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان. رودکی. جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش. بوشعیب. دم مرگ چون آتش هولناک ندارد ز برنا و فرتوت باک. فردوسی. کنون شویش بمرد و گشت فرتوت وز آن فرزند زادن شد سترون. منوچهری. گفت ریمن مرد خام لک درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای. لبیبی. ز بوی گل و سنبل و ارغوان همی گشت فرتوت از سر جوان. اسدی. ای گنبد گردندۀ بی روزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا. ناصرخسرو. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی. آن یکی میگفت بیکاری مگر یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟ مولوی. کس از من نداند در این شیوه به نبینی که فرتوت شد پیر ده. سعدی (بوستان). - فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء). - فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد: مشعبد جهانی است فرتوت سر کند کار دیگر، نماید دگر. جوینی. - فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء)
پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فُرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیۀ برهان چ معین) : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان. رودکی. جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش. بوشعیب. دم مرگ چون آتش هولناک ندارد ز برنا و فرتوت باک. فردوسی. کنون شویش بمرد و گشت فرتوت وز آن فرزند زادن شد سترون. منوچهری. گفت ریمن مرد خام لک درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای. لبیبی. ز بوی گل و سنبل و ارغوان همی گشت فرتوت از سر جوان. اسدی. ای گنبد گردندۀ بی روزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا. ناصرخسرو. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی. آن یکی میگفت بیکاری مگر یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟ مولوی. کس از من نداند در این شیوه به نبینی که فرتوت شد پیر ده. سعدی (بوستان). - فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء). - فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد: مشعبد جهانی است فرتوت سر کند کار دیگر، نماید دگر. جوینی. - فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء)
به معنی پرستو است و آن مرغی باشد که به عربی خطاف گویند. (برهان). مصحف پرستوک. (حاشیۀ برهان چ معین) ، خفاش که آن را مرغ عیسی گویند. (فهرست مخزن الادویه). در این معنی مصحف فرپرک است. رجوع به فرپرک و فرستوک شود
به معنی پرستو است و آن مرغی باشد که به عربی خطاف گویند. (برهان). مصحف پرستوک. (حاشیۀ برهان چ معین) ، خفاش که آن را مرغ عیسی گویند. (فهرست مخزن الادویه). در این معنی مصحف فرپرک است. رجوع به فرپرک و فرستوک شود
زیر، پایین، اندرون، بخش زیرین جایی، الگوهای ملودیک برای بازگشت به مد اولیه یا مایه اصلی (موسیقی)، توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعه موسیقیایی
زیر، پایین، اندرون، بخش زیرین جایی، الگوهای ملودیک برای بازگشت به مُدِ اولیه یا مایه اصلی (موسیقی)، توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعه موسیقیایی