پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بنفوز، پوز، بتپوز، فوز، برفوز، پتفوز فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
پوزِه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بَتفوز، بُنفوز، پوز، بَتپوز، فوز، بَرفوز، پَتفوز فَرهانَج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیرِ زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مِثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
در بسته. دری که آن را محکم بسته باشند. (از اقرب الموارد). نعت است از ارتاج. رجوع به ارتاج شود، پر سبزه و گیاه. مکان مرتج و أرض مرتجه، کثیرهالنبات. (از اقرب الموارد) ، عاجز در سخن گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مرتج شود، مردارسنگ. معرب مرده است. (از منتهی الارب). و رجوع به مرتج شود
در بسته. دری که آن را محکم بسته باشند. (از اقرب الموارد). نعت است از ارتاج. رجوع به ارتاج شود، پر سبزه و گیاه. مکان مرتج و أرض مرتجه، کثیرهالنبات. (از اقرب الموارد) ، عاجز در سخن گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مرتج شود، مردارسنگ. معرب مرده است. (از منتهی الارب). و رجوع به مَرتَج شود
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) : سر فروبردم میان آبخور از فرنج منش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنۀ رودکی). ، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) : سر فروبردم میان آبخور از فرنج مَنْش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنۀ رودکی). ، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
نام یکی از توابع بصره که در ذکر ولایت منصور بن جعفر و انهزام سعید از زنج (زنگیان) آمده است. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 96). ممکن است واژۀ زنگی باشد
نام یکی از توابع بصره که در ذکر ولایت منصور بن جعفر و انهزام سعید از زنج (زنگیان) آمده است. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 96). ممکن است واژۀ زنگی باشد