جدول جو
جدول جو

معنی فرت - جستجوی لغت در جدول جو

فرت
تار، تارجامه
تصویری از فرت
تصویر فرت
فرهنگ فارسی عمید
فرت
(دَ نَءْ)
سست خرد شدن سپس دانشمندی. (از منتهی الارب). ضعف عقل پس از استواری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرت
(دَ سَ)
فجور و بدکاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرت
(فَ)
تانه و تارهای جامه باشد که جولاهگان به جهت بافتن آراسته و مرتب ساخته باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فرت
(فُ)
گیاهی است که درد شکم را سود دارد. (برهان) (فهرست مخزن الادویه) ، روشن کردن و صاف کردن را نیز گویند به ریاضت و طاعت و آن را به عربی مجاهده گویند. (برهان). در فرهنگ دساتیر ’فرتود’ به معنی روشن ساختن دل و تصفیۀ قلب است به رنج و ریاضت و پرستش یزدان که به تازی مجاهده گویند و ترجمه لفظ اشراق است، چه حکیم اشراقی را ’فرتودی’ گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به فرتود شود
لغت نامه دهخدا
فرت
(فِ)
میان انگشت سبابه و ابهام. (منتهی الارب). لغتی است به معنی فتر. (از اقرب الموارد). رجوع به فتر شود
لغت نامه دهخدا
فرت
تار (جامه) مقابل پود
تصویری از فرت
تصویر فرت
فرهنگ لغت هوشیار
فرت
((فَ رْ))
تار، تار جامه
تصویری از فرت
تصویر فرت
فرهنگ فارسی معین
فرت
پرتاب، کثیف شدن، خالی کردن، خیلی سریع، از موضوع خارج شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرتوس
تصویر فرتوس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتاش
تصویر فرتاش
(پسرانه)
وجودی که در برابر عدم است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر، برای مثال پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
زردی، زرد بودن، رنگ زرد داشتن، در پزشکی یرقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
فرتوت، پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صُ رَ)
رجوع به صفره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
اطراف دهان. (آنندراج). مصحف فرنج است که در لغت فرس و برهان بدین معنی ضبط شده است. رجوع به فرنج شود
لغت نامه دهخدا
بجلدی بشتاب: چو فرت فرت زحمدانم آب شهوت جست لبم چنین شد و چشمم چنان زحیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتکه
تصویر فرتکه
ریز ریز کردن، گام نزدیک برداشتن، تپاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتنه
تصویر فرتنه
گام نزدیک برداشتن، پر گویی توفیدن دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتنی
تصویر فرتنی
بچه کفتار، جهمرز جه، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
بسیار پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
پیر سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتیل
تصویر فرتیل
فرانسوی بار خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
زرد شدن، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
((صُ رَ))
زرد شدن، زردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتی
تصویر فرتی
((فِ رْ))
به چابکی، به سهولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
((فَ))
فرتود، پیر، سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرت فرت
تصویر فرت فرت
((فِ تْ فِ))
فرت و فرت، تندتند، به شتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتاش
تصویر فرتاش
وجود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرتور خانه
تصویر فرتور خانه
عکاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرتورگر
تصویر فرتورگر
عکاس
فرهنگ واژه فارسی سره
فردی که زود به خشم آید، کسی که رفتارش ثبات ندارد
فرهنگ گویش مازندرانی