رباطی است (به ناحیت دیلمان) بر سرحد میان خراسان و دهستان بر کران بیابان نهاده و ثغر است بر روی غور و اندر رباط یک چشمه آب است چندانک خورد را به کار شود و ایشان را هیچ کشت و برز نیست و غله از حدود نسا و دهستان آرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 144). رجوع به فراور و فراوه شود
رباطی است (به ناحیت دیلمان) بر سرحد میان خراسان و دهستان بر کران بیابان نهاده و ثغر است بر روی غور و اندر رباط یک چشمه آب است چندانک خورد را به کار شود و ایشان را هیچ کشت و برز نیست و غله از حدود نسا و دهستان آرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 144). رجوع به فراور و فراوه شود
بالا، بلندی، مقابل نشیب، سربالایی، برای مثال آرزومند کعبه را شرط ا ست / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲ - ۴۵۸) جمع، فراهم، کنار، نزدیک، بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن، نزد، پیش، مقابل بسته، باز، مقابل گشوده، بسته، دیده برای مثال ز عیب دگران کن فراز / صورت خود بین و در او عیب ساز (نظامی۱ - ۶۵) در معانی پیشین از اضداد است جمله، عبارت، کلام فراز آوردن: فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن، برای مثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱) فراز آمدن: رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن، برای مثال به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)
بالا، بلندی، مقابلِ نشیب، سربالایی، برای مِثال آرزومند کعبه را شرط ا ست / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲ - ۴۵۸) جمع، فراهم، کنار، نزدیک، بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن، نزد، پیش، مقابلِ بسته، باز، مقابلِ گشوده، بسته، دیده برای مِثال ز عیب دگران کن فراز / صورت خود بین و در او عیب ساز (نظامی۱ - ۶۵) در معانی پیشین از اضداد است جمله، عبارت، کلام فراز آوردن: فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن، برای مِثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱) فراز آمدن: رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن، برای مِثال به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مِثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر فرار کردن: فرار
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر فرار کردن: فرار
وسیع، پهن، پهناور، گسترده، برای مثال به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲ - ۶۴۷)، گشاد، فراوان فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
وسیع، پهن، پهناور، گسترده، برای مِثال به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲ - ۶۴۷)، گشاد، فراوان فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبدالله بن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است. (معجم البلدان). رجوع به فراو و فراور شود
شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبدالله بن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است. (معجم البلدان). رجوع به فراو و فراور شود
محمد بن فضل بن احمد بن محمد بن احمد، مکنی به ابوعبدالله. یاقوت نویسد: شیخ شیوخ ما بود و امام و متفنن و اهل مناظره و محدث و واعظ و در میان مردم گرامی بود. و خود اهل علم را گرامی میداشت. از ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی و ابوحفص عمر بن احمد بن محمد بن مسرور و ابوبکر محمد بن قاسم صفار و ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی و ابوبکر احمد بن حسن بیهقی و ابوالقاسم قشیری و ابوالمعالی جوینی و گروه بسیاری دیگر حدیث کند. از وی شیخ ما مؤیدبن محمد بن علی طوسی و ابواحمد عبدالوهاب بن علی بن سکینه بالاجازه روایت کنند. اورا مجالسی است در وعظ و تذکیر که فراهم شده است. وی در شوال سال 503 ه. ق. به نیشابور درگذشت و نزدیک مدفن محمد بن اسحاق بن حربه به خاک سپرده شد. تولد او به سال 441 یا 461 ه. ق. بود. (از معجم البلدان) محمد بن قاسم، مکنی به ابونعیم. از حمید بن زنجویه و جز او حدیث شنید. ابواسحاق محمد بن یحیی و جز او از وی روایت کنند. وی در عبادت کوشا بود. (از معجم البلدان)
محمد بن فضل بن احمد بن محمد بن احمد، مکنی به ابوعبدالله. یاقوت نویسد: شیخ شیوخ ما بود و امام و متفنن و اهل مناظره و محدث و واعظ و در میان مردم گرامی بود. و خود اهل علم را گرامی میداشت. از ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی و ابوحفص عمر بن احمد بن محمد بن مسرور و ابوبکر محمد بن قاسم صفار و ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی و ابوبکر احمد بن حسن بیهقی و ابوالقاسم قشیری و ابوالمعالی جوینی و گروه بسیاری دیگر حدیث کند. از وی شیخ ما مؤیدبن محمد بن علی طوسی و ابواحمد عبدالوهاب بن علی بن سکینه بالاجازه روایت کنند. اورا مجالسی است در وعظ و تذکیر که فراهم شده است. وی در شوال سال 503 هَ. ق. به نیشابور درگذشت و نزدیک مدفن محمد بن اسحاق بن حربه به خاک سپرده شد. تولد او به سال 441 یا 461 هَ. ق. بود. (از معجم البلدان) محمد بن قاسم، مکنی به ابونعیم. از حمید بن زنجویه و جز او حدیث شنید. ابواسحاق محمد بن یحیی و جز او از وی روایت کنند. وی در عبادت کوشا بود. (از معجم البلدان)