- فراضه
- آگاهی از بایسته ها بایسته دانی
معنی فراضه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لت پاره
سیراب گرداندن
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
راست شدن موی بر اندام از لرزه و ترس
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
هر یک از اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب، کنایه از نماز واجب، امر واجب
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
ره آورد راه آورد (طعام و جز آن)، راه آورد (طعام و جز آن)
سرگین در شکنبه
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
پر آب (رود)
موی بر اندام راست شدن قشعریره
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرموده خدای از زکاه مال و ستور، و از نماز و روزه را گویند، جمع فرائض
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
((فُ تِ))
فرهنگ فارسی معین
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
محل عرضۀ کالا، بندرگاه
عارف به فرائض
چاهک، دهانه جوی، بندر لنگر گاه، پاشنه در رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای در آمدن بکشتی از لب دریا: هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود، دهان دوات
((فُ ضَ یا ض))
فرهنگ فارسی معین
رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای درآمدن به کشتی از لب دریا، دهان دوات